وب سایت رسمی داود امینی
وب سایت رسمی داود امینی

وب سایت رسمی داود امینی

اختلاف نواب صفوى با دکتر مصدق در سیاست خارجى - مصاحبه داود امینی با محمد مهدی عبدخدایی

اختلاف نواب صفوى با دکتر مصدق در سیاست خارجى

 
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران
مصاحبه داود امینی با محمّدمهدى عبدخدایى
ریشة اختلافات ما با مصدق این است که در کنار این مسائل، مسئلة اصل چهار ترومن وجود دارد. مسئله اینکه دکتر مصدق با این دیدگاه نگاه مى‏کرد که، به وسیلة آمریکاییها، انگلیسیها را بیرون کند. سیاست موازنة منفى او بر این مبنا استوار بود که به وسیلة یک دشمن، یک منفعت طلب دیگر، منفعت‏طلبى را که در حال غارت بود از میان ببرد. من در اینجا، با نهایت تأسّف، امروز پس از چهل سال، مى‏گویم که دکتر مصدق، به دلیل ناآگاهى‏اش از جغرافیاى سیاسى، جغرافیاى اقتصادى و جغرافیاى نظامى منطقه، شایستگى حل مسئله نفت و رهبرى نهضت ملى را نداشته است.
دکتر مصدق دقیقا از طرح مارشال و همین‏طور از بازتابهاى این طرح در اروپا خبر نداشته، از جریان پیمان ناتو، بازتابهاى فروش اسلحه به پیمان ناتو بیخبر بوده؛ یعنى مى‏خواهم بگویم که تحقیقى در این مورد نکرده است. دکتر مصدق، علاوه بر طرح مارشال، از اصل چهار ترومن هم خبر نداشته که دکتر لیوارن، مدیر کل کشاورزى آمریکا، در کنار دکتر صدیقى، وزیر کشور، مى‏نشینند و قرارداد مى‏نویسند براى بازسازى و مدرنیزه کردن کشاورزى ایران. اینها را دکتر مصدق نمى‏دانسته است.
 مصدق در سالهاى 1299-1285 شمسى زندگى مى‏کرده که نمى‏دانسته دیگر استعمار جغرافیائى عمرش به پایان رسیده است. کلنى‏ها خودشان را به نوعى نئوکلنیالیسم تبدیل کرده‏اند. بازارهاى دنیا را امپریالیسم یا استعمار مى‏خواهد تصرف کند. دیگر نمى‏خواهد قسمتى از سرزمینها را بگیرد. جنگ جهانى دوّم است، دنیا صنعتى شده است. کشورهاى جهان به هم نزدیک شده‏اند. مخابرات، تکنولوژى، تلویزیون و رادیو کشورها را به هم نزدیک کرده است. دنیاى سالهاى 1290-1285 شمسى دیگر تمام شده؛ دنیاى دیگرى است. مسائل جدیدى در دنیا مطرح است. امروز استعمار جغرافیایى مطرح نیست، استعمار اقتصادى مطرح است. وجود طرح مارشال ایجاب مى‏کند که دستهاى آمریکا و انگلستان، در یک کاسه باشد. اوضاع انگلیس به علت خسارات عظیمى که در جنگ جهانى دوم دیده، تخریبى که هواپیماهاى آلمانى در انگلستان به وجود آورده‏اند ایجاب مى‏کند که 80% صنایع انگلستان به توسط سرمایه‏گذارى سرمایه‏گذاران آمریکایى بازسازى شود و این سرمایه‏گذارى نیاز به انرژى ارزان دارد و این انرژى ارزان ایجاب مى‏کند که آمریکا از انگلستان حمایت کند. به علاوه، در دنیایى که بعد از جنگ جهانى دوّم، فضاى باز سیاسى به وجود آمده، حالا که نهضتهاى آزادیخواهى در دنیا پدید آمده، کشورهاى تحت استعمار در حال بیدارى هستند، انگلستان نمى‏تواند کشورهایى را که زیر سلطه داشته، نگه دارد؛ یا باید تحویل روسها بدهد یا آمریکاییها. در شرکت نفت آرامکوى عربستان این را ما مى‏بینیم، در مصر این را مى‏بینیم. فرانسه هم در پاره‏اى از جاها همین وضع را داشته است. فرانسه و مراکش همین وضع را داشته‏اند. آلمان هم که به طور کلى از هم پاشیده شده بود و با سرمایه‏گذارى آمریکا در حال برپا خاستن بوده است.
اینها را دکتر مصدق یا باخبر نبوده یا مطالعه نکرده بوده یا آنقدر سرگرم کارهاى خودش، سرگرم احمدآبادش و سرگرم کارهاى شخصى‏اش و مبارزات انتخاباتیش بوده که به این مسائل نرسیده. مشاورین آگاهى هم نداشته که به او بفهمانند که دنیا حالا تغییر کرده است.

من نمى‏خواهم بگویم که نواب صفوى هم مى‏دانسته؛ نه، نواب صفوى هم وضع دکتر مصدق را داشته، نه اینکه فکر کنید نواب صفوى یک آدم مطلع بوده است. آیا یک طلبة جوان 25 ساله آگاه بوده که طرح مارشال چه بازتابهایى دارد؟ امّا، نواب صفوى یک آرمانخواه مذهبى بوده، عینکش براى نگاه به ایران با عینک دکتر مصدق تفاوت داشته است. دکتر مصدق از بقایاى رجال دورة قاجار بوده است. نواب صفوى طلبه‏اى بوده که نجف را دیده است. نواب صفوى برایش روس، انگلیس، آمریکا تفاوتى نداشته. کسى نبوده که بگوید من به وسیلة آمریکا انگلیس را بیرون مى‏کنم؛ وقتى موفق نشدم، به وسیلة آزاد گذاشتن حزب توده آمریکاییها را بیرون مى‏کنم. اصلاً دنبال این حرفها نبوده است. مى‏گفتند: نه روس، نه انگلیس، نه آمریکا. یک آرمانخواه مذهبى که در فضاى ذهنى خودش زندگى مى‏کرده، توى این فضاى ذهنیش هست که اشتباه مى‏کند؛ چون یک مسلمان معتقد، به مراتب، از یک شبه روشنفکر غیرمعتقد کمتر اشتباه مى‏کند. این طبیعت قضیه است. حتّى من معقتدم یک سوسیالیست معتقد، از یک شبه‏روشنفکرى که واژه‏هاى سوسیالیسم و امثال آن را ورد زبانش کرده، کمتر اشتباه مى‏کند؛ چون او توى خط خودش حرکت مى‏کند. این دو تا دیدگاه است.
 به هر جهت، ریشة اختلافات از توافق دربار و جبهة ملّى بوده است که بعدها البته، با دستگیرى نواب صفوى، گسترش پیدا مى‏کند.

قتل کسروى، از نگاه آرمانگرایانة دینى / گفتار یازدهم / مصاحبه داود امینی با محمّدمهدى عبدخدایى

قتل کسروى، از نگاه آرمانگرایانة دینى / گفتار یازدهم / مصاحبه داود امینی با محمّدمهدى عبدخدایى

    من اصلاً دلم نمى‏خواهد مرگ کسروى و مرگ هژیر ترور نامیده بشود. متأسفانه واژة ترور اگرچه متداول است، امّا در این مورد صادق نیست. در اینجا یک عمل تدافعى بوده که مخالفین به عنوان تروریسم مطرح کرده‏اند و گفته‏اند ترور هژیر، ترور رزم‏آرا، ترور کسروى. ترور یعنى ایجاد وحشت؛ امّا مرگ کسروى ترور نبوده است، اجراى فتواى آرمانخواهانه بوده که اسمش را واقعا ترور نمى‏شود گذاشت، مانند ترورهایى که در انقلاب کبیر فرانسه اتفاق افتاد.
     بالاخره فدائیان اسلام کسروى را به خاطر داعیه‏هایى که داشت، پاکدینى‏اى که آورده بود، توهینى که به مقدسات مذهبى کرده بود، کشتند و پروندة کسروى بسته شد. مرگ کسروى کاملاً مذهبى بوده و از نظر نواب صفوى هیچ‏گونه رنگ سیاسى نداشته در حالى که موجودیت کسروى، در آن زمان، رنگ سیاسى داشته است. اینجا دو دیدگاه هست. حضور کسروى در صحنه و نوشته‏هاى او برضد تشیع در کتابهاى شیعه‏گرى، بهاییگرى، صوفیگرى، و یا مثلاً در ورجاوند بنیاد، اینها رنگ سیاسى دارد. چرا رنگ سیاسى دارد؟ براى اینکه این آقایان خودشان را ناسیونالیست مى‏دانند، خودشان را ملّى‏گرا مى‏دانند و کسروى خودش را ناسیونالیست افراطى مى‏داند. به همین جهت است که سعى مى‏کند در نوشته‏هایش از واژه‏هاى فارسى به قول خودش خالص استفاده کند و واژه‏هاى عربى را، تا مى‏تواند، به کار نبرد. امّا بعد از شهریور 20، با نهایت تأسّف، باید گفت این ناسیونالیسم افراطى هیچ مقاله‏اى در مخالفت با اشغال ندارد؛ بلکه با اعمالش زمینه‏ساز تداوم اشغال کشور است. به جاى آنکه در آن موقعیت حساس کشور، هماهنگ با سایر نیروها، فکرى ارائه دهند که چگونه با مشکلات اشغال کشور برخورد کنند، سعى کردند در نوشته‏هایشان به مقدسات مذهبى شیعه حمله کنند تا جهت مبارزة روحانیتى که همیشه با اشغال کشور مخالف بوده به طرف مبارزة، به قول خودشان فکرى، با کسروى معطوف بشود.
     به همین جهت، اصل نوشته‏هاى کسروى، در آن زمان، یک زیربناى سیاسى دارد؛ امّا مرگش هیچ زیربناى سیاسى ندارد؛ مرگش صرفا جنبة مذهبى دارد. این هم از عجایب تاریخ ماست که یک جریانى در اصل سیاسى باشد، برخورد با آن جریان اصلاً سیاسى نباشد؛ کسانى که با آن جریان برخورد کردند، اصلاً به فکر مسائل سیاسى نباشند؛ بلکه فقط تفکرشان تفکر مذهبى باشد.
     خوب، به همین جهت اسمش را ترور گذاشتند. به نظر من این موضوع که اجراى فرمان یا فتواى مراجع شیعه بوده، با ترور تفاوت مى‏کند، چون مرگ کسروى ارتباطى با ایجاد وحشت در جامعه نداشته، بلکه مرگ یک آدمى بوده که برضد مقدسات یک ملت مسائلى را مطرح کرده بود.
     خوب، حالا نمى‏خواهیم راجع به مرگ کسروى توضیح بدهیم و بگوییم کسروى چه شخصیتى داشت. این خودش یک مقولة جداگانه‏اى هست که باید تحقیق کنیم که آیا کسروى مورخ بود؟ قاضى بود؟ یک کارشناس شیمى بود؟ کارشناس دینى بود؟ اصلاً کسروى کى بود؟ آیا یک آدم، در ظرف آن مدّت عمر، اصولاً مى‏تواند هم راجع به خوزستان تحقیق کند و تاریخ خوزستان بنویسد، تاریخ آذربایجان بنویسد، تاریخ مشروطیت بنویسد، تاریخ آمریکا بنویسد، حتّى راجع به مسائل روان‏شناسى اظهارنظر کند، کتاب در پیرامون رمان بنویسد، بعد حتّى در مورد مسائل فلسفى اظهارنظر کند، کتاب مادّیگرى بنویسد، نقدى بر عقاید شوپنهاور و دیگران بنویسد. همة اینها باید مورد بررسى قرار بگیرد.
     ما اصولاً وارد این مقوله‏ها نمى‏شویم؛ چون اینها نیاز به تحقیق دارد که من یک مقدارش را انجام داده‏ام. نقدى هم به تاریخ مشروطیت ایشان دارم، نقدى هم به تاریخ‏نویسى و وقایع‏نویسى ایشان دارم. امّا، آنچه مسلّم است، به نظر من، بعد از حدود پنجاه و چند سال، نیم قرن و خرده‏اى که از این زمان مى‏گذرد، به این نتیجه رسیده‏ام که حرکت کسروى، در زیر پوشش حملة به مذهب، کاملاً سیاسى بوده و کاملاً از طرف قدرتهایى که از وحدت ملّى ایران وحشت داشتند، حمایت مى‏شده است. امّا مرگ کسروى، صرفا مذهبى بوده است. سید جوانى، با احساسات و عواطف مذهبى، احساس کرده به مقدساتش توهین شده، آمده کسروى را کشته است. اول مضروبش کرده، بعد عده‏اى از دوستانش او را کشته‏اند. خود این موجب شهرت این آقا سید شده، به صحنه آمده، شناخته شده، مخصوصا طلبه بوده و چون طلبه بوده، آن روزها با مرحوم آیت‏اللّه کاشانى، که خانه‏اش کانون مبارزات مذهبى بوده، خود به خود، ارتباط پیدا مى‏کند. این اصل قضیه است که این ارتباط برقرار بشود. از طرفى، مرحوم آیت‏اللّه کاشانى یک روحانى موجّه آن روز تهران بوده، در مسجد پامنار نماز مى‏خوانده، خانه‏اش محل رفت‏وآمد شخصیتهاى برجستة دینى بوده. خود مرحوم آیت‏اللّه کاشانى در عراق با انگلیسیها جنگیده بوده، از روحانیون طرفدار دخالت دین در سیاست بوده، در تهران هم شخصیت برجسته‏اى بوده است. نواب صفوى هم به ایشان مراجعه مى‏کند. این ملاقاتها و این رفت و آمدها، خود به خود، پیوندهایى به وجود آورده است.

مجموعه مصاحبه های داود امینی با محمّدمهدى عبدخدایى

مجموعه مصاحبه های داود امینی با محمّدمهدى عبدخدایى 

در بهار سال 1376ش، بر آن شدم تا، بدون آشنایی قبلی، برای مصاحبه به سراغ آقای محمدمهدی عبدخدایی، که یکی از همرزمان نواب صفوی و فدائیان اسلام بوده و در کوران مبارزات ضد استعماری و ضد استبدادی دوران پهلوی مدت هشت سال از عمر خود را در زندانهای ترسناک آن رژیم سپری کرده، بروم تا بیشتر با روشها و تاکتیکهای مبارزاتی آنان آشنا گردم. از این روی، پس از اولین دیدار و آشنایی با ایشان، موضوع مصاحبه را با وی در میان گذاشتم و ایشان نیز، در حالی که شصت و دومین بهار عمرش را سپری می کرد، با گشاده‌رویی تمام درخواست مرا پذیرفت و صبح روزهای دوشنبه را برای این مصاحبه در محل دفتر کارش، تعیین نمود.از آن پس، روزهای دوشنبه هر هفته به دفتر کار ایشان مراجعه می‌کردم. عبد خدایی، با وجود مشغله های زیاد و در حالی که هنوز با عنوان فدائیان اسلام فعالیت می‌کرد و هفته‌نامه‌ی منشور برادری را منتشر می‌ساخت و دفتر کارش نیز مملوّ از نشریات منشور برادری بود و پیوسته افراد و گروههای مختلفی برای مصاحبه و امور دیگر به ایشان مراجعه می‌کردند و انتخابات دوم خرداد 1376ش هم موقعیت سیاسی جدیدی به وجود آورده بود، تا پایان کار، بدون کمترین ناراحتی و خستگی، به این مصاحبه ها مبادرت ورزید و حاصل آن نوزده جلسه گفت‌و‌گویی است که در این مجموعه به پژوهشگران تاریخ کشورمان تقدیم می شود.

 

 استقبال فدائیان اسلام از نواب صفوى، در هنگام بازگشت از مصر

 اختفاى نواب در مشهد، پس از قتل کسروى

 امر به معروف و نهی از منکر در اندیشه نواب صفوی و دستورالعمل نواب برای اداره حکومت اسلامی

 انتخابات دوره شانزدهم مجلس شورای ملّی

 انتقال عبدخدایی از زندان برازجان، به زندان تهران

 اختلاف نواب صفوى با دکتر مصدق در سیاست خارجى

 اهداف نواب صفوی از شرکت در مؤتمر اسلامی قدس

 بازتاب مصدومیّت کسروی در جراید کشور

 بازتابهاى قتل رزم‏آرا و ملّى شدن صنعت نفت

 بازداشت نواب صفوى پس از ترور حسین علا

 بازداشت نواب صفوى و فدائیان اسلام در دولت حسین علاء و دکتر مصدق

 بررسى زمینه‏هاى انعقاد پیمان سنتو

 تحصن فدائیان اسلام در بیت مرجعیّت آیت‏اللّه بروجردی، برای آزادی آیت‏اللّه کاشانی

 ترور شاه، بهانة بازداشت و تبعید آیت‏اللّه کاشانی

 تصویب لایحة عفو خلیل طهماسبی در مجلس و آزادی او از زندان و انعکاس آزادی خلیل طهماسبی در جامعه

 تطابق دیدگاههای آیت‏اللّه کاشانی و نواب صفوی

 تعقیب فدائیان اسلام، پس از مضروب شدن حسین علاء

 تفویض قدرت شاه به دکتر مصدق

 تلاش کسروی در ایجاد انحرافات دینی در جامعه

 توافق نیروهاى ملّى، مذهبى و فدائیان اسلام، در قتل رزم‏آرا

 جریانات زندان قصر تا آزادی عبدخدایی

 چگونگی ترور حسین علاء

 حضور نواب صفوی در دادگاه ضاربان دکتر برجیس

 درگیری، تحصن و بازداشت 51 نفر از فدائیان اسلام

 دومین ملاقات عبدخدایی با نواب، در مشهد

 دیدگاههای فدائیان اسلام در مورد دکتر فاطمی

 دوران محکومیت هشت ساله عبدخدایی و سرگذشت زندان

 ریشه اختلافات آیت‏الله کاشانی و دکتر مصدق

 ریشه‏های درگیری شیخ علی لر و طرفدارانش با فدائیان اسلام قم

 زمینه‏های شکل‏گیری و ابهامات کودتای 28 مرداد 1332

 سرآغاز نهضت ملی نفت ایران

 سفر نواب صفوی به مصر و کشورهای عربی

 سکوت روشنفکران در مسئله اشغال کشور در سال 1320

 سیاست مذهب‏زدایی دوره رضاشاه

 سیاست موازنه منفی دکتر مصدق

 سیاستهای داخلی و خارجی کشور، در سال 1328ش.

 طرحهای فدائیان اسلام برای آزادی نواب صفوی

 ظهور نواب صفوی در صحنه مبارزات آرمانگرایانه دینی

 عکس‏العمل دکتر مصدق در برابر قتل رزم‏آرا

 قتل کسروی، از نگاه آرمانگرایانه دینی

 قتل کسروی، به دست فدائیان اسلام و بازتابهای آن در جامعه

 قیام 30 تیر و نقش آیت‏الله کاشانی

 کودتای رزم‏آرا، افسانه یا واقعیت

 لایحه عفو خلیل طهماسبی

 مانیفست و برنامه فدائیان اسلام

 مبارزات خلیل طهماسبی و عبدخدایی در مشهد

 مخالفت نواب صفوی با اعضای هئیت دولت دکتر مصدق

 مخالفت نواب صفوی با روی کار آمدن حسین علاء و مخالفت نواب صفوی با سازش دکتر مصدق و دربار

 مخالفت نواب صفوی با روی کار آمدن حسین علاء

 مسئله فلسطین، آغاز همراهی آیت‏الله کاشانی و نواب صفوی در مبارزات سیاسی

 ملاقات سید عبدالحسین واحدی و دکتر فاطمی

 ملاقات نواب صفوی با شاه

 ممانعت فدائیان اسلام، از نمازگزاردن بر جنازه رضاشاه در قم

 مواضع فدائیان اسلام در برابر پیمان سنتو

 مواضع نواب صفوی، پس از کودتای 28 مرداد 1332

 مواضع و اندیشه‏های دینی متدینین جامعه، در برابر کسروی‏گرایی

 موضع امیرعبدالله کرباسچیان، بعد از کودتای 28 مرداد 1332

 میتینگ فدائیان اسلام و قتل رزم‏آرا

 نگاهی به جریانات و حوادث پس از شهریور 1320

 نظر آیت‏اللّه طالقانی در مورد اختلافات نواب صفوی با دکتر مصدق و آیت‏اللّه کاشانی

 



مصاحبه داود امینی با محمّدمهدی عبدخدایی

مصاحبه داود امینی با محمّدمهدی عبدخدایی

اوضاع زندانیان سیاسی در زندان قصر

زندان سیاسی برای من از جهاتی جالب توجه بود. یکی اینکه من در فضایی قرار گرفته بودم که همة زندانیان سیاسی، توده‏ایهایی بودند که در روزهایی که من در آنجا بودم، بسیاری از آنها سرخورده شده بودند. علتش هم این بود که با پیشنهاد اصلاحات ارضی و اعلام انقلاب سفید به توسط شاه، بسیاری از زندانیان سیاسی، که در طول مدت زندگیشان، کشاورزانی بودند که اصلاحات ارضی برایشان کششی داشت، دنبال این تفکر رفته بودند، می‏پنداشتند به مطلوب خودشان رسیده‏اند. ضمنا در زندان سیاسی که ما بودیم، عده‏ای از معاودین از شوروی را هم آورده بودند. عده‏ای بعد از شهریور 1320، بعد از جریان متجاسرین، به شوروی فرار کرده بودند، دولت شوروی، طی قراردادی آنها را به ایران برگردانده بود. از جمله کسانی که برگشته بود، ستوان قبادی بود. ستوان قبادی کسی است که افسر نگهبان بوده و در سال 1329، ده نفر رهبران حزب توده را از زندان فراری داده بود. پس از اینکه 12 سال در زندان روسها مانده بود، دولت شوروی او را به ایران برگرداند. در این زمان پیرمردی بود.
 
می‏دانید که در زمان حکومت رزم‏آرا ده نفر از رهبران حزب توده: دکتر مرتضی یزدی، دکتر جودت، دکتر بهرامی، احسان طبری، دکتر کیانوری، سالک و بقیه که اسامی آنها را به خاطر ندارم از زندان فرار کردند، رفتند به شوروی و از آنجا هم به آلمان شرقی رفتند. من در زندان این ستوان قبادی را دیدم. چون تبلیغات گسترده‏ای بود که به قول چرچیل، در آن سوی پرده آهنین آزادی هست، غذا هست، مسکن هست، آموزش برای همه هست، برای من برخورد با اینها جالب بود؛ مخصوصا با ستوان قبادی که خیلی از شوروی بد می‏گفت. این معاودین همه‏شان می‏گفتند: آنجا چون اقتصاد کاملاً دولتی است، همه‏شان از هم می‏دزدند، از کارها می‏دزدند. کالای کارخانجات در بازار آزاد به فروش می‏رود، رد و بدل می‏شود. شکوه و عظمت دنیای کمونیستی، که ساخته و پرداخته نویسندگانی مثل احسان طبری یا مترجمینی مثل مهندس نادر شرمینی بود، یک مرتبه در زندانهای سیاسی در سالهای 1341 فرو ریخته بود. دیگر سوسیالیسم برای زندانیان سیاسی آن رؤیایی که در بهشت زندگی می‏کنند، نبود، حتی برای افسران توده‏ای و کسانی مثل تفرشیان که در آنجا بودند و کتابهایی هم نوشته‏اند؛ با اینها که آدم برخورد می‏کرد، می‏گفت دنیایشان دنیای افسانه است.
 
به هرجهت، این زندان به لحاظ برخورد آراء و عقاید وضع خاصی داشت؛ کسانی که از شوروی برگشته بودند، اعتقادات مذهبی داشتند. حضور من در آنجا موجب شد که آنها نماز بخوانند، اگرچه روزه نمی‏گرفتند؛ همین زندانیان معاود، در شبهای تاسوعا و عاشورا روضه‏خوانی به راه بیندازند؛ حضور بحثهای اعتقادی شروع بشود. مهندس نادر شرمینی، که می‏گفتند مترجم تاریخ تمدن شوروی و نظریات مارکس و لنین است کلاسی گذاشته بود که در آن کلاس ماتریالیسم دیالکتیک، ماتریالیسم تاریخی و مارکسیسم درس می‏داد. من در این کلاس شرکت کردم. چون من اشکال می‏گرفتم، بعد از چند جلسه عذرم را خواستند. البته کلاس به طور مخفی بود.
 
یک مهندس پیروزی بود که می‏گفت: من کوپل دکتر بهرامی بودم. بحثهایی با او داشتیم راجع به اینکه اصولاً خدایی هست یا نیست. بحثها اصولاً برمحور مسائل اعتقادی دور می‏زد. توی اتاق ما شبها جلساتی گذاشتیم. حتی بحث سنی و شیعه و مارکسیسم را شروع کردیم. حس کردم که تبعید اثر خاصی در من گذاشته است. بعد از اینکه پیش‏کسوتهای زندان، آنهایی که زندانی بیشتر کشیده بودند، احساس کردند که حضور من در زندان باعث پیش آمدن مشکلاتی شده، تصمیم گرفتند مرا بایکوت بکنند. البته بایکوت نکردند.
 
یک آقایی بود به نام سید کاظمی که از شوروی آمده بود؛ لات بود. یک شب مشروب خورد ــ در حالی که من توی اتاق عمومی زندگی می‏کردم، در اتاق ما سی نفر بودند؛ همه رفته بودند برای هواخوری ــ در حال مستی آمد جلوی من نشست. چاقوی ضامن‏داری داشت، چاقوی ضامن دارش را جلوی من درآورد، گذاشت به پهلوی من. خیلی آرام به قیافه او نگاه کردم. بعد، چون سید کاظم ترک بود، به ترکی گفتم که آقاکاظم دُروُسان (چرا نمی‏زنی)؟ چرا معطلی؟ این انتظار داشت من پاشم فرار کنم، مرا دنبال کند؛ اما من نشستم. فکر می‏کنم چهار پنج دقیقه طول کشید تا هم اتاقیهای من وارد شدند. آنها هم توده‏ای بودند. سید کاظم چاقویش را برداشت و بست و از اتاق بیرون رفت. تا چند روز سعی می‏کرد در هواخوری مرا نبیند. یک روز در هواخوری مرا دید، سرش را انداخت پایین، آمد جلو، اظهار شرمندگی کرد و معذرت خواست.
 
یکی از افسران توده‏ای که مرتبا هم مطالعه می‏کرد، نمی‏دانم اسمش بقیعی بود یا چیز دیگر، اعتقادات مذهبی هم داشت. یک روز، همین‏طور که از کنار او رد می‏شدم، شنیدم یک نفر به اسم شکوری داشت به بقیعی می‏گفت: این عبدخدایی عجیب است؛ مسائل مارکسیسم را وقتی توضیح می‏دهد، احساس می‏کنم که می‏فهمد، چطوری است که اعتقاد ندارد؟! تعجب‏آور است که همینجور به مذهبی بودنش اصرار دارد و مذهبی است و در بحثها کم نمی‏آورد.
 
گفت و گوی عبدخدایی با نادر شرمینی در زندان قصر
یک روز، در 15 خرداد سال 42، بین من و مهندس نادر شرمینی یک برخوردی پیش آمد: ما یک میز پینگ‏پنگ داشتیم که زندانیها به نوبت می‏آمدند روی آن پینگ‏پنگ بازی می‏کردند. هفته‏ای 20 دقیقه هم نوبت من بود. روز 15 خرداد 1342 بود، همة پاسبانها به حال آماده‏باش بودند. می‏گفتند شهر شلوغ شده است. من ساکت نشسته بودم تا نوبت پینگ‏پنگم بشود. شرمینی دید من روی نیمکت کنار حیاط نشسته‏ام. آمد پیش من؛ گفت: آقای عبدخدایی، این خمینی ممینی که می‏گویند، کیست؟
 
خوب، من که از تبعید برگشته و آوازة امام را شنیده بودم، گفتم: از چه جهت می‏پرسی؟ از جهت شخصی می‏پرسی، از جهت تقوی می‏پرسی، از جهت قدرت بیان می‏پرسی، از جهت دانش می‏پرسی؟ از کدام بعد این شخصیت سؤال می‏کنی؟ گفت: از نظر شخصی سؤال می‏کنم. گفتم: ایشان وارسته است، انسان پاکی است. گفت: نکند گوشة قبایش به امپریالیسم متصل باشد. من ناراحت شدم، گفتم: آقای مهندس، بزرگش نخوانند اهل خرد، که نام بزرگان به زشتی برد. شما از نظر شخصی سؤال کردید. گفت: آخر من نیم ساعت پیش رادیو مسکو را گرفتم؛ رادیو مسکو گفت: عده‏ای از طرفداران فئودالها علیه نظریات ترقیخواهانه شاه جوان ایران شعار دادند، تظاهرات کردند. و بعد رادیو مسکو گفت، حتی یک ارمنی که پلاکارد دستش بوده، فریاد می‏زده: «درود بر خمینی». خمینی دارد از مذهب حمایت می‏کند؛ مذهب عامل ارتجاع است و ارتجاع وابسته به امپریالیسم است.
 
یکی از زندانیها به اسم مهندس غلامرضا اربابی، فرهنگ اربابی را نوشته، وقتی گفت و گوی ما را شنید، برخورد تندی با شرمینی کرد. آمد جلو گفت: خجالت نمی‏کشی تو یکبار در مورد حزب توده صحبت کردی، چنان ضعیف بودی و چنان با ضعف برخورد کردی که حد نداشت و حالا داری به خمینی توهین می‏کنی؟
 
من، که نوبت پینگ پنگم رسیده بود، رفتم بازی کنم. با نادر شرمینی برخورد داشتیم.
نمی‏دانم، آن داستان پرتقال خوردن او توی دستشویی را گفتم یا نه. خوب، شب که شد آمدند ما را آشتی بدهند. من گفتم نیازی به آشتی نیست. وقتی که می‏بینم رادیوهای خارجی همه یکصدا می‏گویند که تهران مثل یک شهر جنگزده است ــ درست روزی بود که امام دستگیر شده بود و رادیو ایران مرتبا به امام حمله می‏کرد ــ معلوم است که قضیه از چه قرار است. من، تأسفم برای شما زندانیان توده‏ای است. شما، مردم را نشناخته‏اید؛ مردم را روحانیت شناخته است. مذهب با قلب و روح مردم سر و کار دارد. وقتی یک مرجع را می‏گیرند، تهران یک شهر جنگزده می‏شود. این نشانة آن است که شعار خمینی آنقدر زنده و پویا و تحرک‏آفرین است که حتی یک ارمنی که در ایران زندگی می‏کند و ایران را دوست دارد، پلاکارد دستش می‏گیرد و می‏گوید: «درود بر خمینی»؛ چون شعار زنده و وطن شمول است. شما از درک این واقعیتها عاجزید. من تأسفم برای شماست والاّ حاج آقا روح‏الله که در قم جزو مدرسین طراز اول است و بعد از فوت آیت‏اللّه بروجردی هم ما مقلد ایشان هستیم.
 
به هرجهت، خود این مسائل به تشتت افکار در زندان کمک می‏کرد. بعد از این جریان بود که طرفداران امام را دستگیر کردند؛ منتها به زندان ما نیاوردند. آیت‏اللّه طالقانی و مهندس بازرگان دستگیر شدند. اینها را بردند زندان شماره چهار. زندان شماره چهاردهم قبلاً بهداری زندان قصر بود؛ بعد از آن که یک ساختمانی برای بهداری زندان قصر ساخته ساختند، اینجا را کرده بودند زندان شماره چهار. مهندس بازرگان، آیت‏اللّه طالقانی، عزت‏اللّه سحابی، محمدمهدی جعفری، و چند نفر دیگر را به آن زندان آوردند. بین زندان شماره سه ما و زندان شماره چهار پنجره بود. زندان شماره چهار در پشت زندان شماره سه بود و پنجره‏هایی داشت که گاهی آدم می‏توانست برود کنار آن پنجره و با زندانیهای شماره چهار صحبت کند.
 
در این زندان تنها من، زندانی سیاسی بودم، نماز می‏خواندم و روزه می‏گرفتم. یک برخورد دیگری با مهندس نادر شرمینی کردیم؛ و آن هم این بود که یک روز صبح زود، من رفته بودم وضو بگیرم. حس کردم از توی دستشویی بوی پرتقال می‏آید. تعجب کردم این موقع صبح بوی پرتقال از کجا می‏آید. برای آدمی که یک مدتی میوه نخورده باشد، و زندانی باشد، بوی میوه بیشتر مشامش را نوازش می‏دهد. من وضویم را گرفتم و شیر را بستم. دیدم مهندس نادر شرمینی از یکی از دستشوییها آمد بیرون؛ دستش پشتش است. گفتم آقای مهندس، بوی پرتقال می‏آید. خندید، گفت: مگر شما نرفتید؟ گفتم: نه. حقیقتش این بوی پرتقال مرا کنجکاو کرد که ببینم این بو از کجاست، آن هم این موقع صبح. چون شما معمولاً ساعت هفت موقع بیدار باشتان هست؛ (توده‏ایها برای زندان رسمی گذاشته بودند، ساعت نه شب خواب، هفت صبح بیداری. ما که می‏خواستیم نماز بخوانیم، یا روزه بگیریم، مجبور بودیم طوری راه برویم، طوری بیاییم دستشویی که مزاحم زندانیهای دیگر نشویم، زندانیهای دیگر بیدار نشوند.) شرمینی گفت: من دیدم شیر بسته شد، فکر کردم رفتی. من داشتم توی توالت پرتقال می‏خوردم. گفتم: آقای مهندس، چرا توی توالت پرتقال می‏خوردی؟ گفت: می‏دانی که ما توی اتاقمان کمون داریم. هر چه میوه می‏آورند، هرچه غذا می‏آورند، کمون داریم، یعنی اشتراکی استفاده می‏کنیم. (توده‏ایها بعد از اینکه دستگیر می‏شدند، به قول خودشان، به صورت کمون زندگی می‏کردند.) چون قسمتهایی از بدنم پوست پوست شده، دکتر به من گفته، ویتامین ث بدنت یک مقدار کم شده است. نیاز به ویتامین ث داری، ویتامین ث زنده؛ دارو لازم نیست. حقیقتش این است که من به خانمم گفتم؛ یک مقدار پرتقال برایم آورده. دیدم اگر پرتقال را ببرم توی کمون، یک دانه‏اش هم به من نمی‏رسد. من اینها را لای لحاف تشکم قایم کردم؛ صبح به صبح یک دانه‏اش را می‏آورم توی دستشویی می‏خورم.
 
گفتم: عجب! جامعه اشتراکی، جامعه بدون طبقه همین است که مارکس می‏گوید؟ آقای خروچف می‏گوید که ما در حال ساختن کمونیسم هستیم؛ یعنی ما از سوسیالیسم هم عبور کرده‏ایم، همین است، واقعا؟ این است آن مساواتی که شما پیشنهاد می‏کنید؟ دوستان دیگرتان ویتامین ث بدنشان کم نشده؟ چیزی نگفت. سرش را انداخت پایین و رفت بیرون.
 
دیدار عبدخدایی با آیت‏اللّه طالقانی در زندان قصر و آزادیش از زندان
ضمنا، من وقتی که آنجا بودم، آمپول زدن و پانسمان را یاد گرفتم. آمپول عموم زندانیان سیاسی را من می‏زدم، یعنی در ساعاتی که زندانیان سیاسی نمی‏توانستند به بهداری مراجعه کنند (بعدازظهرها) . بند زندانیان سیاسی یک داروخانه داشت که با پول زندانیان سیاسی تأسیس شده بود. دکترهایی که آنجا بودند به بیمارها که نسخه می‏دادند، می‏خواستند آنها درمان بشوند؛ اما چون مأمور نبود آنها را به بهداری ببرد، من آمپولشان می‏زدم. گاهی من پانسمانشان می‏کردم. توی زندان سیاسی این خدمات را هم می‏دادم.
 
از طرفی هم چون چشمهایم یک مقداری ناراحت بود ــ توی زندان برازجان ناراحت شده بود ــ نمی‏توانستم مستقیما مطالعه کنم، مثل حالا. با چند تا از زندانیان سیاسی دوست شده بودم، صبح می‏نشستم کنارشان آنها کتاب می‏خواندند، من گوش می‏دادم. کتابهای دسکه شوته سروان سته [؟]، تاریخ تمدن ویل دورانت، نوشته‏های امیل زولا، لرد بایرون انگلیسی، آثار برتراند راسل، آلبرکامو، سارتر، السانسیا[؟] را آنها برای من می‏خواندند، من گوش می‏دادم و اوقات فراغت زندانم هم اینجوری می‏گذشت. دهها کتاب را در آن مدت که چشمهایم ناراحت بود و خودم نمی‏توانستم مطالعه کنم، آنها برای من می‏خواندند. تاریخ علم، ترجمه احمد آرام را هم برایم خواندند. کتابهایی که آنجا خواندند و من گوش دادم زیاد بود. در قبالش هم من خدماتی را برای آنها انجام می‏دادم.
 
تا اینکه سال 43 شد. یک روز مرحوم طالقانی را برده بودند ساواک، پیغام داد که من بروم با او صحبت کنم. کنار پنجره رفتم. مرحوم طالقانی گفت که مرا برده بودند ساواک؛ آنجا صحبت این بود که مدت زندانی عبدخدایی در حال اتمام است؛ احضارش کنیم، ازش التزام بگیریم و آزادش کنیم. هنوز حسنعلی منصور مورد اصابت گلوله قرار نگرفته بود. امام آزاد شده بود. فکر می‏کنم هنوز سخنرانی ایشان در مخالفت با کاپیتولاسیون انجام نگرفته بود. به هر جهت، زندان سیاسی هم ویژگیهای خودش را داشت. مرحوم طالقانی به من گفت که چه می‏خواهی بگویی؟ التزام می‏خواهی بدهی یا نه؟ گفتم: ببینم حالا چه می‏شود.
 
ما را خواستند؛ البته نمی‏دانم کدام ادارة ساواک بردند. گمان می‏کنم مرا به چهارراه کالج بردند. شاید هم آن موقع جای دیگر بردند، همان جایی که حظیرهًْ القدس!؟ بهاییها بود، به نظرم ادارة ساواک آنجا بود. شاید هم جای دیگری بود، درست یادم نیست؛ چون یک مقدار راهی که رفتیم، چشمهای مرا بستند. وقتی رسیدیم، مرا توی اتاقی بردند. بیست دقیقه‏ای در انتظار گذاشتند. بعد، یک سرهنگی آمد پیش من که اسمش یادم نیست. خیلی با خوشرویی حرف می‏زد. در آن موقع، 28 سالم شده بود. گفت که متأسفم، پسرم، از اینکه این مدت زندان بودی، برازجان رفتی، سختی کشیدی؛ حالا وقت آزادیت هست. می‏خواهی بروی به زندگی‏ات برسی. همه چیز تمام شده است. تمام حرکتها کور بوده است. حتی 15 خرداد هم یک شورش کور بوده است. شاه مظهر وحدت ملی است. مملکت به سلطنت نیاز دارد. شما هم دیگر نمی‏توانید فعالیت کنید. نواب صفوی هم کشته شد. این مدت فداییان اسلام هم به دیدن شما دیگر نیامدند، فقط خویشانت آمدند. دیگر مبارزه فایده‏ای ندارد. یک التزام بده که وقتی آزاد شدی، در کارهای سیاسی دخالت نکنی.
 
من یک فکری کردم؛ گفتم: جناب سرهنگ، من مدت زیادی از زندانیم باقی نمانده، توی این مدت هم تقاضای عفو نکردم. وقتی هم محکوم شدم به هشت سال، به تیمسار والی گفتم: وقتی من آزاد بشوم شما فوت کرده‏ای. ایشان فحش رکیکی هم به من داد، گفت: من شما را دفن می‏کنم. تیمسار والی هم فوت کرد. من آگهی ترحیمش را توی روزنامه‏ها خواندم. الان هم من اگر به شما التزام بدهم، بعد بروم در کار سیاسی دخالت کنم، شما مرا چه کار می‏کنید؟ گفت: می‏گیریمت. گفتم: اگر التزام ندهم، اما نکنم، چکار می‏کنید؟ گفت: کاری نداریم. گفتم: اگر التزام دادم و دخالت نکردم چه؟ گفت: کاری نداریم گفتم: اگر التزام ندهم و دخالت نکنم چی؟ گفت: باز هم کاری نداریم. گفتم: من فکر می‏کنم قضیه به یک جا ختم می‏شود. چه دلیلی دارد می‏خواهید شخصیت مرا خرد کنید؟ من هشت سال تمام، جناب سرهنگ، با تفکراتم دلخوش کردم. ما ده نفر بودیم، نه نفرمان تبرئه شدند، من یک نفر چهار سال محکومیتم شد هشت سال. چرا می‏خواهید مرا بشکنید؟ فقط به خاطر یک آزادی؟ تا کی می‏خواهید مرا نگهدارید؟ می‏پوسم در زندان، پوسیده‏ام، دیگر چرا می‏خواهید بشکنید؟ چرا به خودم واگذار نمی‏کنید؟ خودم می‏دانم چه می‏کنم. گفت: حیفم می‏آید نگهت داریم؛ جوانی، 28 سالت است، 20 ساله آمده‏ای 28 ساله می‏روی بیرون. یکبار هم 15 ساله آمدی 17 ساله رفتی بیرون. مزة آزادی را نچشیده‏ای. گفتم: معلوم نیست باز هم بچشم، بگذارید من با خودم باشم. من با افکار خودم خوشم.
 
تعجب کرد از اینکه اینجور با صراحت حرف می‏زنم. گفت: واقعا هشت سال با تفکراتت دلخوش بودی؟ گفتم: بله. زندانی که من در آن هستم، همه‏شان توده‏ای‏اند؛ هیچکدامشان با من همفکری ندارند؛ ما بحثهای مذهبی زیادی داریم علاوه بر بحثهای سیاسی. اما من با خودم بودم. نمی‏دانم متأثر شد، چه شد، گفت: پاشو برو، بابا، لازم نیست التزام بدهی. نمی‏دانم در گزارشش چه نوشت یا اصلاً گزارش نداد. به هر جهت، من التزام ندادم.
 
عزیمت عبدخدایی به مشهد پس از آزادی از زندان
سرانجام، در مرداد سال 1343 از زندان آزاد شدم. البته خیلی غریبانه آزاد شدم؛ برخلاف آزادی از زندان قبلی‏ام که نواب صفوی زنده بود، دوستانمان زنده بودند و استقبال کردند. روز دوم آزادیمان بود که آمدیم جلوی بازار. با برادرم بودم. آیت‏اللّه خزعلی را دیدم؛ مرا نشناخت. برادرم مرا به ایشان معرفی کرد. آیت‏اللّه اظهار خوشحالی کرد. خیلی خوب برخورد کرد. گفت: کجایی، بیایم دیدنت؟ گفتم: فردا می‏روم مشهد. گفت: من هم به مشهد می‏روم. جمعه مشهد به خانه‏تان می‏آیم.
 
خوب، ما رفتیم بلیط گرفتیم ــ سی‏وهشت تومان و نیم. قطار درجه سه بود. آن موقع کوپه‏های هشت نفره چوبی داشت ــ رفتیم مشهد. وقتی وارد خانه شدم پدرم و خانواده خیلی خوشحال شدند. هنوز درشکه در مشهد بود. فردا صبح آن روز پدرم مرا بیدار کرد. گفت: آیت‏للّه سید هادی میلانی را توی حرم دیدم، احوال تو را پرسید. مرحوم آقاشیخ عباسعلی اسلامی، بنیادگذار جامعة تعلیمات اسلامی، هم همراه ایشان بود و حاج آقا رضای شاهپوری ــ نمایندة آیت‏اللّه بروجردی در تهران و گویا مسئول مسجد اعظم قم ــ هم همراه آقاشیخ عباسعلی اسلامی بود. آقاشیخ عباسعلی اسلامی تا شنید که آقای میلانی پرسید مهدی چطور است؟ من گفتم آزاد شده، و گفت: حضرت آیت‏اللّه، اجازه می‏فرمایید اولین دیدار را ما از این مبارز مذهبی بکنیم؟ آقای میلانی هم فرمودند: مانعی ندارد. لذا حوالی ساعت هشت، آیت‏اللّه میلانی برای دیدنت به خانه‏مان می‏آید.
 
برای من هم خوب بود، خیلی خوب بود. روزی که می‏رفتم زندان، دوستانمان شهید شده بودند؛ حالا که از زندان آزاد شده بودم، 15 خرداد پیش آمده بود، نیروهای مذهبی به صحنه مبارزه آمده بودند، فضا دگرگون شده بود و می‏توانستیم حداقل در جمعِ مقدسین نفس راحتی بکشیم. سال 35 در کنار مذهبیون نمی‏توانستیم نفس راحتی بکشیم؛ توده‏ایها می‏زدند، ملیون می‏زدند، دولت می‏زد، مذهبیون هم اصولاً روش دخالت دین در سیاست ما را لازم نمی‏دانستند. اما حالا چنین نبود.
 
ساعت هشت شد، خدا رحمت کند مرحوم آیت‏اللّه میلانی و آقاشیخ عباسعلی اسلامی و حاج آقا رضا شاهپوری آمدند دیدن من. من بودم، پدرم بود، آن سه بزرگوار بودند. هر سه بزرگوار فوت کرده‏اند، خدا رحمتشان کند. مرحوم آیت‏اللّه میلانی به من گفت: بیا برو درس بخوان. پدرم رفت نامه‏هایی را که من از زندان برایش نوشته بودم آورد برای آیت‏اللّه میلانی خواند. ای کاش آن نامه‏ها را داشتم. هیجان‏انگیز بودند. نامه‏ها از عشقی سخن می‏گفت که من با آن عشق همراه نواب صفوی به خاطر آرمانمان تلاش می‏کردم. آیت‏اللّه میلانی به پدرم گفت: آقاشیخ، بدت نیاید، پسرت از خودت بهتر چیز می‏نویسد. پدرم در جوابش گفت: آقای میلانی، هر کسی را جلوی کسی تعریف کنند، آدم ناراحت می‏شود، اما پسر آدم را وقتی در جلوی آدم تعریف می‏کنند، آدم احساس غرور می‏کند. آقاشیخ عباسعلی اسلامی گفت: بیا برو نجف درس بخوان، تهران نمان. برای هزینه‏ات هم من کتابخانه‏ام را می‏فروشم، هزینه‏ات را می‏دهم. بعدها به من گفتند: آقاشیخ عباسعلی اسلامی کتابخانه‏اش را برای همه می‏خواسته بفروشد؛ همه را می‏خواسته بفرستد تحصیل کنند.
 
حاج آقا رضای شاهپوری در آن جلسه از خوابی تعریف کرد که آن را برایتان بازگو می‏کنم. خانه و مغازه‏اش توی میدان شاهپور بود. سالی سه چهار روز روضه‏خوانی داشت و گویا مرحوم فسلفی در خانه‏اش منبر می‏رفت. گفت: ما آنجا که بودیم، یکی از اعضای جبهة ملی مرتبا به نواب صفوی بد می‏گفت. می‏گفت: اینها انگلیسی‏اند. تبلیغات آنقدر زیاد بود که حتی مذهبیها هم به نواب صفوی بد می‏گفتند. صبح 27 دی ماه بود که این عضو جبهة ملی، سراسیمه پیش من آمد، گفت: نمی‏دانم چه جور استغفار کنم. گفتم: منظورت چیست؟ گفت: دختری دارم دوازده سیزده ساله. بیدارش کردیم نمازش را بخواند، گفت: بابا چرا مرا بیدار کردی، داشتم خواب خوبی می‏دیدم. آیت‏اللّه میلانی را آن آقا می‏شناخت. آیت‏اللّه میلانی وقتی آمده بود به منزل، حاج آقا رضا شاهپوری رفته بود، اینها دیده بودند آیت‏اللّه میلانی رفته بود، آن دختر خانم هم آیت‏اللّه میلانی را می‏شناخت. گفت: آیت‏اللّه میلانی و یک آقای سیدی به نام نواب صفوی را خواب دیدم که آمده بود پیش آیت‏اللّه میلانی. آیت‏اللّه میلانی از او پرسید که آقای نواب، حالتان چطور است؟ با خنده جواب داد:
 
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
 و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
 آن شب قدر این تازه براتم دادند
 
گفت: دخترم داشت این شعر را زمزمه می‏کرد، داشت شعرهای حافظ را زمزمه می‏کرد. گفتم: یعنی چه؟ این دختر که نواب صفوی را ندیده، تعجب کردم. ساعت هفت صبح بود. رادیو را که روشن کردم، ضمن اخبار شنیدم که اعلام کرد: دیشب نواب صفوی و سه نفر از یارانش به نام خلیل طهماسبی، سید محمد واحدی و مظفر ذوالقدر تیرباران شدند. فهمیدم خواب این دختربچه رؤیای صادقه بوده است. 
 

بعد من از آیت‏اللّه میلانی خواستم که خدمتشان برسم، ایشان گفتند: دو شب دیگر بعد از نماز مغرب و عشاء، در منزل منتظر شما هستم. من رفتم منزل ایشان، یک ساعت و نیم به طور خصوصی در خدمت ایشان بودم. از زندان گفتم، از مسائل زندانها گفتم، ایشان هم مطالبی را برای من گفت. حالا چون آیت‏اللّه میلانی فوت کرده، می‏گویم که وقتی از امام یاد می‏کرد می‏گفت: حاج آقا روح‏الله سلام‏الله علیه. بعد به من گفت: عبدخدایی، بعد از فوت آیت‏اللّه بروجردی، رژیم می‏خواست مرجعیت در نجف متمرکز بشود. در نجف، مراجعی مثل آیات عظام سید محمود شاهرودی، سید محسن حکیم و سید عبدالهادی شیرازی بودند و رژیم دلش نمی‏خواست مرجعیت در قم در وجود حاج‏آقا روح‏الله متمرکز بشود. شاه به مشهد آمد، در باغ ملک اطراق کرد. خصوصی به من پیغام دادند که با شاه ملاقات کنم، من نکردم.

 


مصاحبه داود امینی با خبرگزاری کتاب، در موضوع فداییان اسلام

مصاحبه داود امینی با خبرگزاری کتاب 

این مصاحبه در موضوع فداییان اسلام و در سالگرد فداییان اسلام، از سوی خبرنگار خبرگزاری کتاب در 24 دی 93 صورت گرفت و به بررسی عملکرد فداییان اسلام و پاسخ به شبهات موجود پرداخته شد و به مسئله پیشگامی آنان در جهاد و شهادت و تسریع در حرکت انقلاب اسلامی و برپایی حکومت اسلامی اشاره گردید.

جای آثار تحلیلی رویدادهای انقلاب اسلامی خالی است. داود امینی

  جای آثار تحلیلی رویدادهای انقلاب اسلامی خالی است- داود امینی 

 

 مصاحبه

24 بهمن1387  ساعت 11:12

یک محقق و پژوهشگر:

   داوود امینی، محقق و پژوهشگر با تاکید بر جای خالی آثاری که به تحلیل و بررسی مهم ترین رویدادهای انقلاب اسلامی بپردازند، گفت: مورخان و محققان می‌توانند با پژوهش در آثار و اسناد مکتوبی که در گذشته به ثبت رسیده‌اند، به تحلیل مهم‌ترین وقایع انقلاب اسلامی بپردازند./

   داوود امینی، محقق و پژوهشگر در گفت‌و‌گو با خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، درباره روند پژوهش در تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی اظهار داشت: بررسی و پردازش تاریخ شفاهی در چهار محور؛ آرشیو اسناد معتبر به جای مانده از آن دوران، تربیت و آموزش نیروهای متخصص، اطلاع‌رسانی و در دسترس بودن منابع و اهمیت به انتشار آثار این حوزه، در پیشبرد و ارتقا سطح کیفی پژوهش ها موثر خواهد بود   وی خاطر نشان کرد: تاریخ‌نگاری و پژوهش درباره انقلاب اسلامی با فراز و نشیب‌های بسیاری روبه‌رو است و زمان و هزینه بسیاری را صرف می‌کند. بنابراین به برنامه‌ریزی و سیاست‌گذاری‌های کلان مدیران فرهنگی، ارگان‌ها و نهاد‌های دولتی نیاز دارد   امینی، جمع‌آوری و آرشیو اسناد و مدارک معتبر در حوزه پژوهش تاریخ شفاهی را حائز اهمیت دانست و افزود: دسترسی به منابع دست‌ اول و مستند، جمع‌آوری و آرشیو اسناد و مدارک مکتوب، مصاحبه و ثبت خاطرات کسانی که در بطن وقایع انقلاب حضور داشتند، نقش به سزایی در تسهیل و سرعت بخشیدن به اهداف محققان و پژوهشگران خواهد داشت   نویسنده کتاب "چالش‌های روحانیت با رضا شاه" گفت: بررسی و تحلیل ریشه‌های شکل‌گیری وقوع انقلاب اسلامی از اصلی‌ترین مباحث تاریخ‌نگاری در این حوزه است.    وی افزود: بررسی مهم‌ترین مسائل در سال‌های قبل از مشروطیت، جریان‌های سیاسی پهلوی اول تا پهلوی دوم(رضاخان تا شاه خائن)، کودتای 28 مرداد،‌ نقش تشکل‌های ملی و مذهبی، مبارزات فداییان اسلام علیه رژیم شاهنشاهی، بررسی نهضت امام خمینی (ره) و وقایع مدرسه فیضیه قم در سال 1342، سرکوبی این قیام‌ها توسط حکومت خودکامه شاه، حضور و حمایت ‌توده‌های مردم در دفاع از نظام و انقلاب به فرمان امام و بررسی نتایج انقلاب در سال های بعد از آن، سرفصل‌های اصلی تاریخ‌نگاری انقلاب اسلامی را تشکیل می‌دهند.
   داوود امینی با بیان این مطلب که در سه دهه اخیر آثار فاخر و ارزشمندی در حوزه تاریخ‌نگاری انقلاب اسلامی نوشته شده، اظهار داشت: این آثار دست‌ اول دارای جنبه‌های علمی و پژوهشی بوده که به همت موسسات و مراکزی مانند؛ مرکز اسناد انقلاب اسلامی، بنیاد شهید و امور ایثارگران، موسسه تنظیم و نشر آثار امام‌خمینی(ره) و مرکز اسناد کتابخانه ملی منتشر شده‌اند.
   وی با تاکید بر جای خالی انتشار آثاری که به تحلیل و بررسی مهم ترین رویدادهای انقلاب اسلامی بپردازند، خاطر نشان کرد: مورخان و محققان می‌توانند با پژوهش در آثار و اسناد مکتوبی که در گذشته به ثبت رسیده‌اند، به تحلیل مهم‌ترین وقایع انقلاب اسلامی بپردازند.
   امینی تصریح کرد: با استفاده از برنامه‌های جامع و مدون، نشریات و مطبوعات نیز در انعکاس وقایع انقلاب، جای کار بسیاری دارند.
   وی در پایان از انتشار مجموعه‌ای درباره نقش حوزه علمیه قم و روحانیت در جریان مبارزات علیه رژیم پهلوی از سال‌های 1342 تا پیروزی انقلاب اسلامی خبر داد و گفت: در جریان مبارزات علیه رژیم شاه خائن، حوزه علمیه قم و مراجع روحانیت از نهاد‌ها و تشکل‌هایی بودند که به عنوان مرکز و مروج فعالیت‌های مردمی، نقش به سزایی داشتند. با استفاده از اسناد و مدارک موجود می‌توان نقش روحانیت را در آن دوران تحلیل و بررسی کرد
   داوود امینی سال 1344 در شهر تهران متولد شده و کارشناس مدیریت اسناد در آرشیو سازمان اسناد و کتابخانه ملی است.
 
   "
تحلیل تاریخی، سیاسی جمعیت فداییان اسلام"، "چالش‌های روحانیت با رضا شاه"، "اندیشه و عملکرد جمعیت فداییان اسلام" و "تکاپو‌های آرمانگرایانه؛ خاطرات محمدمهدی عبد خدایی" از جمله آثار منتشر شده داوود امینی اند. وی مقالات بسیاری نیز درباره موضوع‌های این آثار نوشته است.

کد مطلب : 34096

امحای غیر قانونی اسناد تاریخی در خلاء نهاد قدرتمند دولتی- روزنامه قدس - داود امینی

امحای غیر قانونی اسناد تاریخی در خلاء نهاد قدرتمند دولتی- روزنامه قدس ۱۳۹۰ - داود امینی

اشاره: کیوان سرافرازی: اسناد تاریخی گواه غنای فرهنگ و تمدن اقوام ملتها و میراث آنها به شمار می روند.میراثی که چه بسا در گذر زمان از تیررس بلایای طبیعی و غیر طبیعی در امان نبوده و به همین دلیل بیش از سایر بخشها به حمایت متولیان دولتی نیازمندند.

 

گفتگوی ما با داوود امینی کارشناس سازمان اسناد و کتابخانه ملی به این موضوع اختصاص دارد که تقدیمتان می کنیم:

*اگر اجازه بدهید گفتگو را با تاریخچه ای از چگونگی و سابقه نگهداری اسناد تاریخی در دنیا آغاز کنیم.
**تاریخچه آرشیو در دنیا به دورانی برمی گردد که شاهان در کاخهای سلطنتی به نگهداری اسناد خود مبادرت و آن را طبقه بندی می کردند، اما برخی از این اسناد نیز در اثر حوادث طبیعی و غیر طبیعی و جنگها و جنگ افروزی ها از بین می رفت و قربانی این گونه حوادث می شد.پس از جنگهای صلیبی و بویژه پس از جنگ جهانی اول، بتدریج دست اندرکاران آرشیوهای تاریخی در کشورهای پیشرفته ای چون روسیه ، آمریکا، انگلیس و کانادا به فکر حفظ و نگهداری اسناد خود و ایجاد سیستم های پیشرفته تر آرشیو افتادند و امروزه حجم اسناد آرشیو شده آنها صدها کیلومتر را شامل می شود.آنها پس از تجارب آموختند که باید برای اسناد خود طول عمر تعیین کنند.برای مثال برخی از کشورها 30 سال و برخی دیگر برای اسناد جاری دولتیشان حتی تا 50 سال طول عمر تعیین کردند.روال معمول بدین صورت است که این اسناد در نهادهای اداری راکد می شود و سپس آرشیو ملی هر کشور بر اساس قوانین داخلی کشورها به حفظ و نگهداری این اسناد مبادرت می کند.آرشیوها در کشورهای مختلف یا مستقل هستند و یا زیر نظر وزارتخانه های مختلف و یا زیر نظر نهادی مثل ریاست جمهوری فعالیت می کنند تا بدین ترتیب سایر نهادهای اجرایی تابع دستورالعملهای آرشیو ملی باشند.امروزه آرشیوهای پیشرفته و معتبری در کشورهایی مثل هند ، مالزی و آلمان به نگهداری اسناد خود مبادرت می کنند که هر یک از حیث جایگاه تشکیلاتی آرشیو و قوانین مربوطه از قواعد و دستورالعمل های منحصر به فرد خود استفاده می کنند.
*اصلاً به چه موضوعات و اشیایی سند گفته می شود؟
**سند تعریف مشخص و دقیقی ندارد.گاهی از آن تعریف قضایی و حقوقی می شود. گاهی تعریف اداری و یا مالی از آن صورت می گیرد. اما سند بر اساس قانون تأسیس سازمان اسناد ملی به هر گونه دست نوشته گفته می شود که در برگیرنده برگه ها و نامه های دست نویس تا فیلم و تصاویر مختلف ونشان دهنده قدمت تاریخ نوشتاری ماست.کتیبه های مختلف ، نوشته های باقی مانده بر روی پوست حیوانات و ... نیز جزیی از اسناد ملی ماست .البته امروزه اسناد دیجیتالی نیز جزو اسناد ملی به شمار می رود. مهم این است که اسناد بر اساس قانون کشور ما و نیز حفظ تاریخ کشورها باید جمع آوری و حفظ شود، زیرا نشان دهنده غنای تاریخ و تمدن هر کشور است تا از هرگونه تحریف و دستکاری در آن جلوگیری به عمل آید.
*در کشور ما چطور این مساله نضج گرفت؟
** در ادوار گذشته تاریخی مثل ساسانی می توان اسناد تاریخی را سراغ گرفت.معمولاً کتابت اسناد مهم توسط خود سلاطین و میرزا بنویس های آنها در کاخ سلطنتی و نسخه های دولتی در همان کاخها انجام می گرفت و به همین دلیل نیز بسیاری از اسناد موجود از جنس اسناد دولتی است.پس از آن به مرور زمان بسیاری از اسناد داخلی از کشور خارج شد و راهی دیگر کشورها گردید، به همین دلیل می توان این اسناد را در موزه های مختلف جهان مشاهده کرد.بیشترین اسناد موجود داخلی از زمان قاجاریه به ما رسیده است که قبلاً در کاخ گلستان نگهداری می شده و امروزه در آلبوم های سلطنتی موجود است که سازمان اسناد و کتابخانه های ملی از آن نگهداری می کند.این آلبوم ها همان نامه های اداری از ابتدای دوره قاجاریه تا عصر ناصری را در بر می گیرد.بسیاری از اسناد نیز که در اختیار سیاستمداران و شخصیتهای داخلی بوده از طریق خرید و یا اهدای آن به آرشیو ملی منتقل شده است.
از سال 1349 طبق قانون مجلس شورای ملی سازمان اسناد ملی ایران شکل می گیرد و سیستم طبقه بندی این اسناد ایجاد می شود. این سازمان نیز پس از ایجاد دوره نگهداری اسناد راکد در ادارات را 40 سال تعیین می کند و پس از گذشت چهار دهه این ادارات موظف می شوند اسناد خود را به سازمان اسناد سابق و سازمان اسناد و کتابخانه ملی فعلی تحویل دهند. البته قبل از آن تاریخ و حدود دو دهه قبل از تشکیل آرشیو «انجمن بایگانیهای قسم خورده ایران» مبادرت به جمع آوری ، حفظ و نگهداری اسناد دولتی می کرد، چون بسیاری از اسناد ما در طی جنگ جهانی دوم و اشغال ایران از بین رفته بود.در حال حاضر آرشیو ملی میلیونها سند از اسناد دولتی را به صورت طبقه بندی شده و فهرست نویسی شده نگهداری می کند.
* چیزی به نام معدوم کردن اسناد وجود دارد و آیا اسناد را نیز می توان معدوم کرد؟
** در اصطلاح آرشیو ملی به جای آنکه از واژه معدوم کردن استفاده شود، ترجیح داده می شود از واژه «امحاء» استفاده گردد. پس از ارائه اسناد دولتی به سازمان اسناد؛ این اسناد به دو دسته طبقه بندی می شوند؛ اسناد واجد ارزش نگهداری و دیگر اوراق و مدارک بدون ارزش آرشیوی و نگهداری دایمی.این اسناد توسط کارشناسان ارزشیابی اسناد سازمان اسناد ملی و کارشناس اسناد نهاد مربوط آماده شده و به شورای سازمان اسناد ملی ارائه می گردد و این شوراست که تصمیم می گیرد آیا این اسناد دارای ارزش نگهداری دایمی و انتقالی می باشد یا خیر.اسنادی مشمول امحای اسناد قرار می گیرد که این شورا امحای آن را تشخیص دهد.اسناد امحاء شده نیز شامل دو گروه اسناد عمومی و اسناد اختصاصی است.اسناد عمومی برگه های ماموریت ، مرخصی ، دفتر اندیکاتور ، برگه های خرید کالا و... را شامل می شود؛ اسنادی که در تمام نهادها یکسان است و ارزش نگهداری ندارد. این اسناد شامل مجوزهای عمومی اسناد است که با نظر مسوول اسناد وزارتخانه ها و بر اساس جدول زمانی مشخص امحاء می شود.
بخش دیگر نیز اسنادی است که بر اساس مجوز اختصاصی امحاء می شود. مثلاً وزارت پست افزون بر مجوزهای عمومی برای خود مجوزهای اختصاصی دارد، اما اسنادی که مجوز انتقال آنها داده شده است باید برای همیشه به سازمان اسناد منتقل شود و اگر در این بین اسنادی وجود داشته باشد که امکان جداسازی آنها توسط ادارات نباشد توسط کارشناسان ارزشیابی اسناد بررسی شده و نسبت به آنها تصمیم لازم اتخاذ می شود.
* امحای غیر قانونی اسناد چرا و معمولاً از سوی چه افرادی انجام می گیرد؟
** سازمان اسناد ملی قانونی دارد که بر اساس آن ادارات امکان امحای بدون مجوز اسناد را ندارند و در غیر این صورت سازمان اسناد می تواند متخلفان را برای پیگردهای قانونی به قوه قضاییه معرفی کند. متاسفانه این قانون اعمال نمی شود و ادارات مختلف با توجه به محدودیت وجود کارشناس ارزیابی اسناد، خودسرانه اقدام به امحای اسناد می کنند و این مسأله را به سازمان اسناد ملی اطلاع نمی دهند.کنترل و نظارت بر آنها نیز ضعیف است. گاهی نیز ادارات از مجوزهای ارائه شده سوء استفاده می کنند و بر اساس آن مجوز، اسناد دیگری را امحاء می کنند.
انتهای خبر/ قدس آنلاین / کد خبر: 9995