من اصلاً دلم نمىخواهد مرگ کسروى و مرگ هژیر ترور نامیده بشود. متأسفانه واژة ترور اگرچه متداول است، امّا در این مورد صادق نیست. در اینجا یک عمل تدافعى بوده که مخالفین به عنوان تروریسم مطرح کردهاند و گفتهاند ترور هژیر، ترور رزمآرا، ترور کسروى. ترور یعنى ایجاد وحشت؛ امّا مرگ کسروى ترور نبوده است، اجراى فتواى آرمانخواهانه بوده که اسمش را واقعا ترور نمىشود گذاشت، مانند ترورهایى که در انقلاب کبیر فرانسه اتفاق افتاد.
بالاخره فدائیان اسلام کسروى را به خاطر داعیههایى که داشت، پاکدینىاى که آورده بود، توهینى که به مقدسات مذهبى کرده بود، کشتند و پروندة کسروى بسته شد. مرگ کسروى کاملاً مذهبى بوده و از نظر نواب صفوى هیچگونه رنگ سیاسى نداشته در حالى که موجودیت کسروى، در آن زمان، رنگ سیاسى داشته است. اینجا دو دیدگاه هست. حضور کسروى در صحنه و نوشتههاى او برضد تشیع در کتابهاى شیعهگرى، بهاییگرى، صوفیگرى، و یا مثلاً در ورجاوند بنیاد، اینها رنگ سیاسى دارد. چرا رنگ سیاسى دارد؟ براى اینکه این آقایان خودشان را ناسیونالیست مىدانند، خودشان را ملّىگرا مىدانند و کسروى خودش را ناسیونالیست افراطى مىداند. به همین جهت است که سعى مىکند در نوشتههایش از واژههاى فارسى به قول خودش خالص استفاده کند و واژههاى عربى را، تا مىتواند، به کار نبرد. امّا بعد از شهریور 20، با نهایت تأسّف، باید گفت این ناسیونالیسم افراطى هیچ مقالهاى در مخالفت با اشغال ندارد؛ بلکه با اعمالش زمینهساز تداوم اشغال کشور است. به جاى آنکه در آن موقعیت حساس کشور، هماهنگ با سایر نیروها، فکرى ارائه دهند که چگونه با مشکلات اشغال کشور برخورد کنند، سعى کردند در نوشتههایشان به مقدسات مذهبى شیعه حمله کنند تا جهت مبارزة روحانیتى که همیشه با اشغال کشور مخالف بوده به طرف مبارزة، به قول خودشان فکرى، با کسروى معطوف بشود.
به همین جهت، اصل نوشتههاى کسروى، در آن زمان، یک زیربناى سیاسى دارد؛ امّا مرگش هیچ زیربناى سیاسى ندارد؛ مرگش صرفا جنبة مذهبى دارد. این هم از عجایب تاریخ ماست که یک جریانى در اصل سیاسى باشد، برخورد با آن جریان اصلاً سیاسى نباشد؛ کسانى که با آن جریان برخورد کردند، اصلاً به فکر مسائل سیاسى نباشند؛ بلکه فقط تفکرشان تفکر مذهبى باشد.
خوب، به همین جهت اسمش را ترور گذاشتند. به نظر من این موضوع که اجراى فرمان یا فتواى مراجع شیعه بوده، با ترور تفاوت مىکند، چون مرگ کسروى ارتباطى با ایجاد وحشت در جامعه نداشته، بلکه مرگ یک آدمى بوده که برضد مقدسات یک ملت مسائلى را مطرح کرده بود.
خوب، حالا نمىخواهیم راجع به مرگ کسروى توضیح بدهیم و بگوییم کسروى چه شخصیتى داشت. این خودش یک مقولة جداگانهاى هست که باید تحقیق کنیم که آیا کسروى مورخ بود؟ قاضى بود؟ یک کارشناس شیمى بود؟ کارشناس دینى بود؟ اصلاً کسروى کى بود؟ آیا یک آدم، در ظرف آن مدّت عمر، اصولاً مىتواند هم راجع به خوزستان تحقیق کند و تاریخ خوزستان بنویسد، تاریخ آذربایجان بنویسد، تاریخ مشروطیت بنویسد، تاریخ آمریکا بنویسد، حتّى راجع به مسائل روانشناسى اظهارنظر کند، کتاب در پیرامون رمان بنویسد، بعد حتّى در مورد مسائل فلسفى اظهارنظر کند، کتاب مادّیگرى بنویسد، نقدى بر عقاید شوپنهاور و دیگران بنویسد. همة اینها باید مورد بررسى قرار بگیرد.
ما اصولاً وارد این مقولهها نمىشویم؛ چون اینها نیاز به تحقیق دارد که من یک مقدارش را انجام دادهام. نقدى هم به تاریخ مشروطیت ایشان دارم، نقدى هم به تاریخنویسى و وقایعنویسى ایشان دارم. امّا، آنچه مسلّم است، به نظر من، بعد از حدود پنجاه و چند سال، نیم قرن و خردهاى که از این زمان مىگذرد، به این نتیجه رسیدهام که حرکت کسروى، در زیر پوشش حملة به مذهب، کاملاً سیاسى بوده و کاملاً از طرف قدرتهایى که از وحدت ملّى ایران وحشت داشتند، حمایت مىشده است. امّا مرگ کسروى، صرفا مذهبى بوده است. سید جوانى، با احساسات و عواطف مذهبى، احساس کرده به مقدساتش توهین شده، آمده کسروى را کشته است. اول مضروبش کرده، بعد عدهاى از دوستانش او را کشتهاند. خود این موجب شهرت این آقا سید شده، به صحنه آمده، شناخته شده، مخصوصا طلبه بوده و چون طلبه بوده، آن روزها با مرحوم آیتاللّه کاشانى، که خانهاش کانون مبارزات مذهبى بوده، خود به خود، ارتباط پیدا مىکند. این اصل قضیه است که این ارتباط برقرار بشود. از طرفى، مرحوم آیتاللّه کاشانى یک روحانى موجّه آن روز تهران بوده، در مسجد پامنار نماز مىخوانده، خانهاش محل رفتوآمد شخصیتهاى برجستة دینى بوده. خود مرحوم آیتاللّه کاشانى در عراق با انگلیسیها جنگیده بوده، از روحانیون طرفدار دخالت دین در سیاست بوده، در تهران هم شخصیت برجستهاى بوده است. نواب صفوى هم به ایشان مراجعه مىکند. این ملاقاتها و این رفت و آمدها، خود به خود، پیوندهایى به وجود آورده است.