وب سایت رسمی داود امینی
وب سایت رسمی داود امینی

وب سایت رسمی داود امینی

مصاحبه داود امینی با دوستان و همرزمان زنده یاد جانباز پاسدار محسن فرهادخانی

مصاحبه با رزمندگان و دوستان سرادر جانبار، محسن فرهادخانی 

گفتگویی با آقای خالصی، دوست و همرزم محسن فرهادخانی

بسم الله الرحمن الرحیم

من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوالله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا (احزاب، آیه 23)

    خدمت شما عرض کنم که من چی بگم که حق محسن را ادا کنم. محسن کی بود و چطور زندگی کرد و چطور رفت. ما از دوران کودکی با محسن بودیم. با هم بزرگ شدیم. زمانی که جنگ تحمیلی را صدام شروع کرد، با وجود سن کم، با عشقی که به جبهه و جنگ داشت ، و عشقی که به امام داشت، چنان زبانزد بچه ها بود که همه دوستان مجذوب او شدند و دوست داشتند با ایشان به جبهه بروند.

    محسن در عملیات های والفجر مقدماتی، والفجر 1، والفجر 4، کربلای 4، کربلای 8، کربلای یک، آزاد سازی مهران و بالاخره در عملیات مرصاد، توان جسمی و معنوی خود را نشان داد. او، در دفاع مقدس چنان جذبه ای از خود نشان داد که همه ما را شیفته خودش کرد. محسن، همه ما را یک به یک نظاره می کند. تمام اهالی این محل که محسن را می شناسند، همیشه از او خوبی دیده اند و ذره ای ناراحتی ندیده اند. محسن ما رفت. ما، آرزو می کنیم راه ایشان همان راه امام و شهدا بود همواره ادامه داشته باشد.

 

ادامه مطلب 

مصاحبه با آقای منصور ماهی، دوست و همرزم محسن فرهادخانی

   محسن را از بچگیش و از اول انقلاب و زمانی که در حوزه 10 و 17 خانی آباد نو، برای انقلاب خدمت می کرد، می شناختم. او، در دوره جنگ، در بسیج پایگاه مسجد رسول اکرم (ص) عضو بود. انسان رک و روراستی بود و در همه صحنه های انقلاب حضور داشت. در هیئت های محل، همیشه با هم بودیم. او، با ایمان و تقوا و با ولایت بود. در عملیات کربلای چهار محسن خیلی خسته شده بود. به او گفتم: خیلی خسته هستی. گفت: کسی که برای خدا کار کندن خسته نمی شود. سال گذشته در شب عاشورا در هیئت پایگاه امام خمینی (ره ) او را دیدم. از شهدا یاد می کرد و آنان را نام می برد و با وجودی که به دلیل جانبازی سخت بیمار بود، می گفت: می سازیم، ناراحت نباشید. او خیلی مرد با ایمانی بود.

مصاحبه با آقای ذاکری، دوست و همرزم محسن فرهادخانی

    بسم الله الرحمن الرحیم. همان طور که اکثر بچه ها می دانند، من محسن را از قبل از جنگ در بسیج می شناختم و چه در زمان جبه و جنگ و چه بعد از آن، همواره با ایشان بودیم. در جبهه در واحد های مختلفی با او بودیم. خاطرات زیادی از او دارم. او، دارای قد و قواره کوچکی بود. هربار که اعزامش می کردند، لباس به تن او پیدا نمی شد. زمانی که در جبهه برای واحد اطلاعات و عملیات نیرو می خواستند، او به این واحد رفت. از بچه هایی بود که شب ها می رفتند اطلاعات و عملیات و بسیار چابک بود و استعداد خوبی هم داشت و به خوبی می توانست گردانی را به منطقه ای که لازم بود برای عملیات و قبلا شناسایی کرده بودند، برساند. همان زمان هم که نیروها را به عنوان اطلاعات و عملیات جلو می برد، بعد از انجام مأموریتش، سلاح دست می گرفت و به همراه بچه ها با عراقی ها می جنگید. بعد از جنگ هم که آمد، پیوسته امر به معروف و نهی از منکر می کرد و با افراد لاابالی برخورد می کرد و تردیدی در این کار نداشت. الحمد لله خودش در این کارها پیش قدم بود و تردیدی در این کار نداشت. با این حرکتی که می کرد، همه دنبالش می آمدند و فردی مؤثر بود و کارش در خانی آباد نو اثرگذار بود. ما به جز خوبی از ایشان، در سراسر زندگیش از او چیزی ندیدیم. مدتی به خاطر مشکلاتی که از عوارض جنگ برایش عارض شده بود، درگیر بیماریش بود.

گفتگویی از آقای داود امینی، یکی از دوستان و اقوام محسن فرهادخانی

    با محسن علاوه بر این که دوست صمیمی بودیم، نسبت فامیلی و همشهری هم داشتیم. او، اهل روستای قاهان از توابع قم بود. در زمان جنگ، هم بچه محل بودیم و هم این که در دبیرستان سید فاطمی نازی آباد در یک مدرسه بودیم. محسن اهل مطالعات دینی و مذهبی بود و در اوایل انقلاب در انجمن زعیم مسجد رسول اکرم خانی آباد نو فعالیت داشت. در انجمن زعیم کلاس می گذاشت و درس های دینی و مذهبی می داد. در برخی از این کلاس هایش من هم حضور داشتم. او، در همان زمان چند باری برای محافظت از بیت حضرت امام به جماران رفت و شب ها در آنجا پاسداری می داد. حتی یک بار هم در همان منطقه با ضد انقلاب درگیر شده بود. زمانی که جنگ آغاز شد، محسن تأمل نکرد و بلافاصله به همراه تعدادی از بچه های مذهبی خانی آباد نو که با هم در منزل یکدیگر هیئت داشتند و در محل با هم در تیم گل کوچک فوتبال بازی می کردند، به جبهه شتافت. نخستین دسته 24 نفره خانی آباد که عازم جبهه ها شدند، به وسیله او شکل گرفت و همگی عازم جبهه شدند و تعداد زیادی از این دسته با ایمان به امام و انقلاب به شهادت رسیدند. زمانی که محسن از مدرسه سید فاطمی به جبهه رفت، پیش از شرکت در نخستین عملیات نامه وصیت گونه ای برای معلمان و دانش آموزان نوشت و از سنگر جبهه ارسال داشت. آقای جلالی این نامه بلند را در سر صف صبحگاه خواند و همه را به شدت تحت تأثیر خود قرار داده بود. همراه محسن برادرهایش عباس و رحمن هم به همراه پسر خاله هایش محمود و قاسم همواره در جبهه حضور داشتند. زمانی که در سال 87 کار انجام طرح مشعل شهیدان را به همراه بسیجیان پایگاه الزهرای خانی آباد نو آغاز کردم، و بنا داشتم با خانواده شهدا و رزمندگان و ایثارگرانی که نسبت به شهیدان منطقه شناخت داشتم مصاحبه کنم و آثار آنان را گردآوری نمایم، لیستی تهیه و به محسن هم ارائه کردم. محسن تنها در لیست پایگاه الزهرا(س) با محسن، با شهیدانی از محله خانی آباد نو همچون شهیدان حمید آفرینی، حسین قزوینیان، ناصر مولاوردی، عوض علی نصیر زاده، علی اصغر جلالوند، محمد قنبری، سید علیرضا ظهیرالدینی، حسین یدایی سیاهپوش، محمد داودی مقدم و کاظم احدی در جبهه  دوستی نزدیک و صمیمی داشت و از آنها که در فهرست شهدای پایگاه الزهرا بود، اطلاعات خوبی داشت. وقتی که هماهنگی ها برای مصاحبه صورت می گرفت، با محسن تماس می گرفتم و زمان مصاحبه را در منزل شهید به او اعلام می کردم، محسن با عشق و علاقه وصف ناشدنی با حالت بیماری و گاهی به فاصله کمی از مرخصی بیمارستان به منزل شهید می آمد و با او مصاحبه می کردیم و فیلم می گرفتیم. او، از زمان جنگ تاکنون رابطه اش را با خانواده هیچ یک از شهدا قطع نکرده بود و وقتی می آمد، خانواده شهید بسیار از دیدن او خوشحال می شدند و دوستانش هم می آمدند. در همین رابطه محسن در منزل شهیدان ناصر مولاوردی، حمید قنبری، کاظم احدی، حسین قزوینیان و سید علیرضا ظهیرالدینی حاضر شد و در مورد این شهدا و مناطق عملیاتی و نحوه شهادتشان مطالب بسیار مفید و مهمی مطرح ساخت. دو مرتبه هم او را در مسجد الزهرا(س) دعوت کردم و در آنجا یک بار در برنامه خاطره گویی فرماندهان منطقه خانی آباد نو و یک بار هم  هفته بسیج به سخنرانی و خاطره گویی پرداخت. یک مرتبه هم به جلسه هیئت در مزلمان دعوتش کردم که آمد و درباره عملیات مرصاد خاطراتش را بیان داشت. فیلم همه این جلسات موجود است.

   شب عاشورای سال گذشته که محسن فرهادخانی در جلسه هیئت امام خمینی(ره) شرکت کرده بود، با او گفتگویی داشتم وقتی که به او گفتم قرار بگذاریم بقیه خاطراتش را ضبط کنیم،   محسن گفت که قصد کتابی در مورد جنگ تحمیلی و تاکتیک های نظامی با عنوان « اصول نبردهای اسلامی» مثل شهادت طلبی، ایثارگری، فداکاری و نیز، کتابی در باره مقایسه بین کربلای امام حسین(ع) و کربلای ایران با عنوان «تکرار حماسه عاشورا در جنگ ایران و عراق» بنویسد. او می گفت: بعضی جاها بودم که شرایط کربلا تکرار می شد. به چشم خود شاهد شهادت مظلومانه صدها تن از بچه ها بودم. در مورد اصول نظامی هم می گفت: در اصول نظامی غربی ده اصول هست و شرقی ها یازده اصول دارند ولی اصول نظامی ایران، تلفیقی از آن دوهست. قرار گذاشتم تا طی سال گذشته مصاحبه های مربوط به دفاع مقدس و تدوین این کتاب ها را با او انجام دهم. اما چندین بار با او تماس داشتم و حال مساعدی نداشت. شدت جراحات و بیماریش افزایش یافته بود و صلاح ندانستم به زحمتش اندازم. تا این که به نزد شهدا و دوستانش رفت.  

مصاحبه با آقای موسی بیات، دوست و همرزم محسن فرهادخانی

    ما با محسن از زمان بچگی دوست بودیم؛ از زمانی که جنگ شروع شد، بارها با هم به جبهه اعزام شدیم. محسن، علی رغم جثه کوچکش، روحیه خیلی بزرگی داشت. واقعا از لحاظ روحی مرد خیلی بزرگی بود. دل شیری داشت. در جبهه ها، پیک گردان بود. اطلاعات و عملیات بود. دل شیری داشت. بعد از جنگ هم در محل برای جمع آوری اراذل و اوباش خیلی فعال بود و بسیار دلسوز و دل رحم بود. او، جاذبه خیلی قوی داشت. با کسانی که حزب اللهی هم نبودند، رابطه دوستی برقرار می کرد و این آخرها که دچار بیماری شده بود، با خاطراتش، با خاطرات شهدا و خاطرات جانبازان زندگی می کرد. می گفت می خواهم خاطراتم را به صورت کتاب در بیاورم. حیف است که این خاطرات زیر گل برود. به یکی از دوستان گفته بود، دیگر خسته شده ام، می خواهم بروم. دو شب قبل از فوتش، یادش کردم، گفتم زنگ بزنم ببینم کجاست، شب خواب دیدم محسن و دوستان با هم بودیم. محسن پشت من نشسته بود، یک حالتی که دارد خداحافظی می کند. صبح دیدم مسیج زده بودند محسن بقیة الله است. من خواستم ساعت 8 صبح تماس بگیرم که دیدم برایم پیام فرستادند که محسن فوت کرده است.

    با عباس آقا برادرش و محسن، اکثر جبهه ها را با هم بودیم. به عباس گفتم: عباس، محسن گفته بود، احساس می کنم از بیمارستان دیگر بیرون نمی آیم. دوستش گفت: ساعت 6 پا شد نماز خواند، گفت: تا پرستار بیاید، من یک چرت بزنم. تا پرستار آمد، دید جان داده است. محسن بچه با جربزه و با جنمی بود. خدا عاقبت ما را به خیر کند. زمانی جبهه  بودیم، انشاءالله با همان اعتقادات جبهه از دنیا برویم.

   

گفتگویی با حاج آقا رژه، دوست و همرزم محسن فرهادخانی

    بسم الله الرحمن الرحیم. آقای محسن فرهادخانی، یادم می آید با سن کمی که داشت وارد بسیج خانی آباد نو شد. او، جزو کسانی بود که از همان اوایل جنگ، در عملیات فتح المبین و عملیات بیت المقدس شرکت داشت. کسی فکر نمی کرد که با آن جثه کوچک در عملیات شرکت کند. ولی آن قدر خوش درخشیده بود که همه فرماندهان فتح المبین و بیت المقدس، از شجاعت او تعریف می کردند. محسن چه در محور عملیات جبهه و چه در بسیج محل، محور بچه های دوران دفاع مقدس و بسیج محله بود. امروز هم که به دیار حق رفته، باز هم بچه های جبهه های جنگ را در تشییع جنازه اش دور هم جمع کرده است، تا یک بار دیگر حلقه بچه های جبهه دور هم جمع شود، تا بتوانیم ادامه دهنده راه شهدا باشیم. محسن، حقیقتا شهید است. جراحت های عملیات بیت المقدس را سال ها با خود حمل کرد و با این جراحت ها زندگی کرد. خداوند روحش را شاد کند.

گفتگویی با آقای امین غفاری، دوست و همرزم محسن فرهادخانی

    بسم الله الرحمن الرحیم. لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم. محسن حلقه اتصال بین بچه های جبهه و جنگ بود. محسن حلقه اتصال بچه های قدیم و جدید بود. محسن، حلقه اتصال بچه های حزب اللهی و غیر حزب اللهی بود. محسن، خیلی فعال بود. من از سال 59 با او آشنا شدم. وقتی که آمد در بسیج ثبت نام کند، آن قدر جثه اش کوچک بود، می گفتیم ثبت نام نمی کنیم. اما آن قدر اصرار کرد تا ثبت نامش کردیم. سال 60 با هم رفتیم، برای اعزام به جبهه ثبت نام کردیم. بین بچه های جنگ ایشان شاخص بود. از نظر آموزشی، شب های سختی را پشت سر گذاشته بود و مقاومتش خیلی بالا بود. من خودم جذب ایشان شدم و از او بهره می گرفتم. قدرت جذب خوبی داشت و همیشه سعی می کرد نقاط مثبت افراد را ببیند تا نقاط منفی آنها را و همین باعث می شد که موفق شود. با همین روحیه وارد جبهه شد و در عملیات بیت المقدس و در دشت عباس، فرمانده گردان شد. شما می بینید که بین همه بچه های جنگ، محسن هست؛ چون فرمانده آنها بوده است. محسن، چندین بار زخمی شد؛ اما همواره صبر و بردباری داشت و به کسی نمی گفت. من، حتی دردش را نمی فهمیدم. چقدر آن بیماری و جراحت موجب درد و زجر می شد، اما ایشان مقاوم بودند و توانستند آن قدم مهم را بردارند و به انقلاب و رهبری پایبند بمانند. ایشان، شهید زنده ای بودند. باید نامشان را در شمار شهیدان ثبت کنند. شهدای زنده را نباید از یاد ببرند و باید این شهدای زنده را برویم با آنها مصاحبه کنیم و خاطراتشان را زنده نگه داریم. انشاءالله کنار ائمه و امام حسین (ع) باشند.

گفتگویی با آقای شعبان سلیمی، دوست و همرزم محسن فرهادخانی

    بسم الله الرحمن الرحیم. محسن، با آن جثه ریزی که داشت، توی دل تک تک بچه ها خیلی بزرگ تر از خودش جا باز کرده بود. به نظر من، یکی از دلایلش این بود که در هر برنامه جمعی که با بچه های جبهه و جنگ و بسیج  بود، حضور پیدا می کرد و مشوق بود تا دیگران هم در برنامه های جمعی شرکت کنند. در طی سال گذشته هم مثل قبل در با دوستان قرار می گذاشتند و به دیدار جانبازان می رفتند. برای حسین ترابی و حاج آقا محمدی هم چندین بار به طور جمعی قرار گذاشتند و به منزلشان رفتند.

گفتگویی با آقای رضا ابراهیمی، دوست و همرزم محسن فرهادخانی

    محسن، ویژگی های زیادی داشت. یکی از ویژگی های او تواضعش بود. بیماری محسن هم ناشی از جراحات جنگی بود. یکی از کارهای خوبی که او همواره انجام می داد، گروه امر به معروف و نهی از منکر بود که از برجستگی های او به شمار می آمد. او، قهرمانانه کارهای بزرگی را انجام می داد. خیلی از رزمندگان جنگ، گنجینه های ما هستند. توصیه دارم که این خاطرات جنگی که در سینه این بچه های جنگ هست را تا قبل از این که از دست بروند و در حیات هستند، ثبت کنیم تا خاطرات جنگ، برای آیندگان باقی بماند.

گفتگویی با آقای علی مولاوردی، یکی از دوستان محسن فرهادخانی

    بسم الله رب الشهداء و الصدیقین. من، محسن را از موقعی که برادر شهیدم ناصر مولاوردی جبهه می رفتند و به مرخصی می آمدند، و تعریف هایی که از محسن فرهادخانی در جبهه می کرد، می شناختم. الآن که سی و یک سال از شهادت برادرم می گذرد، از گفته های برادر شهیدم درباره محسن، شنیده های زیادی دارم. بعد از شهادت برادرم، محسن تنها کسی بود که می آمد به پدر و مادرم و خانواده ام روحیه می داد و می گفت ناراحت نباشید او جایش خوب است. او، چنین روحیه می داد تا خانواده ام بتوانند دوری او را تحمل کنند. او، یک الگوی کامل بود و بعد از 31 سال بعد از شهادت ناصر، به نزد دوست شهیدش رفت. او، جایش بسیار عالی است.

گفتگویی با یکی از دوستان محسن فرهادخانی

    شهادت محسن فرهادخانی را تسلیت می گویم. او، از زحمت کشان قدیمی این منطقه بو د و از تشکیل دهنده های دسته های اولیه اعزام به جبهه این منطقه بود. بعد از جنگ هم به حل مشکلات منطقه و برپایی هیئت جانبازان و رزمندگان در پایگاه امام خمینی(ره) پرداخت و یکی از اعضای مستمر هیئت بچه های رزمنده خانی آباد نو بود که چند هفته قبل حاج آقا محمدی از رزمندگان جنگ به رحمت خدا رفت و حالا هم محسن فرهادخانی از دست ما رفت. حقشان نیست که این قدر مظلومانه و غریبانه بروند.

گفتگویی با آقای سید مرتضوی، یکی از دوستان محسن فرهادخانی

    محسن، یکی از دوستان خوبی بود که از اول انقلاب، کارهای بسیار بزرگ و خوبی انجام می داد و با شروع جنگ، مرتبا به جبهه می رفت. واقعا دوستان خاطرات بسیار زیادی از محسن دارند که برای اسلام و انقلاب جانفشانی کرد.

مصاحبه با آقای بابایی، دوست و همرزم محسن فرهادخانی

    او، مصداق بچه های 14ساله ای بود که با کمی سن به جبهه می رفتند. محسن، هر طور  بود با آن قد و قواره ریز خودش را وارد جبهه کرد. در منطقه همیشه با هم در یک مجموعه نبودیم؛ ولی هر وقت می دیدم توی خط بود، سرحال و قبراق خودش را فدایی معرفی می کرد. او، سی سال مجروحیت را به همراه داشت و عاقبت دعوت حق را لبیک گفت. حیف شد. یکی از دوستان خوب ما بود. هر چند اجتماع  و شرایط بچه ها را از هم دور کرده است، اما با یک پیام کوچک همه بچه ها از نقاط دور برای تشییع جنازه محسنی آمده اند.

گفتگویی با آقای محمد رضا اکبری، دوست و همرزم محسن فرهادخانی

    آقا محسن از بچه های قدیمی خانی آباد نو بود. او، اهل دیانت و مذهب و هم اهل جبهه و جنگ بود. این که بچه جبهه و جنگ شوند، نصیب هر کسی نمی شود. او، یک رزمنده بود که در شرایط سخت جنگ، حاضر شد. یادم می آید که یک بار گذرا روز عملیات کربلای 4 با شهید وحید پیکار و محسن زینلی، همدیگر را دیدیم و بعد آنجا را کوبیدند و با هم به یک سنگری پناه بردیم و لحظاتی با هم بودیم. او، شرایط سختی را تحمل کرد. جاهایی که هر کسی جرأت نداشت در آن شرایط باشد، او حاضر بود.

گفتگویی با آقای محمود علی مددی، پسر خاله و همرزم محسن فرهادخانی

    محسن، پسر خاله من بود. همرزم من بود. دوست من بود. با محسن خاطرات زیادی داریم. در عملیات زین العابدین که در ارتفاعات سومار بود، بچه ها زیاد شهید شده بودند. خط به کلی از دست رفته بود. ساعت 6 صبح محسن آمد گفت: بچه ها بریم دم پاسگاه، اگر نرویم، بچه ها قیچی و قلع و قمع می شوند. اگر نمی رفتند، بچه ها از بین می رفتند. محسن، شجاع بود. با چند تن از بچه ها رفتند سمت پاسگاه و در آنجا مقاومت کردند. فاصله آنها تا دشمن تنها هشت متر بود. در آنجا ماندند و ایستادگی کردند و جنگیدند و شکست و کشته شدن بچه ها جلوگیری کردند. او، جوان محجوبی بود؛ دوست داشتنی بود؛ خوشرو و با اخلاق بود و آدم مثبتی بود که همیشه سعی می کرد دیگران را جذب کند.

برادر آزاده آقای محمد مهر فرد، دوست و همرزم محسن فرهادخانی

    بسم الله الرحمن الرحیم. با سلام و درود به روان پاک روح شهدای اسلام و کربلا و انقلاب اسلامی و روح امام بزرگوار و شهیدان این منطقه. خدمت شما عرض کنم، من از سال 61-60 که با محسن در لشگر 27 محمد رسول الله بودیم، ایشان با آن جثه کوچکی که داشتند، پیک گردان بودند. او، همیشه سرآمد گردان بود. همه می گفتند محسن با آن جثه کوچکشان چند برابر زیر زمین دارد. در عملیات های مقدماتی و والفجر یک با ایشان بودم. بسیار فرد پر تلاشی بود. فردی که دائما در جبهه ها فعالانه حضور داشت. ایشان، با توجه به این که شیمیایی شده بود، چند وقت یک بار به بیمارستان می رفتند، مخصوصا بیمارستان آتیه. در آخرین دیدارمان ایشان خاطره ای نقل کرد. او می گفت، زمانی که در بیمارستان آتیه به کما می رفتند، بهترین لحظات زندگیش هست. می گفت: وقتی که به کما می روم، همه دوستان و بچه هایی که شهید شده اند را می بیند. می گفت: با هم می نشینیم، می گوییم و می خندیم. در همین حال می آیند به من می گویند باید برگردی. من، خیلی ناراحت می شوم، می بینم از بچه ها باید خداحافظی کنم و برگردم، ناراحت می شوم.

    روحش شاد باشد. در عملیات والفجر مقدماتی بود که یادمه پیک گروهان بود و من هم واحد اطلاعات و عملیات بودم. یک جایی بود در منطقه تپه دو قلو. آنجا گردان عمار زمین گیر شده بود. یک مرحله خیلی سختی بود. طرفین یک راه داشتیم تا خودمان را به عقب بکشانیم. دورمان محاصره شده بود، ایشان را یک لحظه دیدم، گفتم وضعیت چطوریه؟ گروهان ها به چه وضعیت است. محسن با فرمانده گردان ها در ارتباط بود. گفت: ما وظیفه مان هست که محاصره را بشکنیم و تا آخرین لحظه می ایستیم و هر کسی هم که از ما رفت، سلاممان را به بقیه شهدا برساند.

گفتگویی با آقای حسین حسین زاده، یکی از دوستان محسن فرهادخانی

ما با محسن فرهادخانی خاطرات زیادی داشتیم. بچه محل بودیم. در واقع تمام هم و غمشان در راه دین بود. مخصوصا یک از خاطراتی که در پایگاه امام خمینی تعریف کرد قابل توجه است. او، گفت: رزمنده ها در جبهه به عشق امام می جنگیدند. یک بار که بعد از عملیات به مخصی برگشتیم، به گردان ما گفتند با همان لباس های جنگ به دیدار امام بیایید. من، تا آن زمان به دیدار امام نرفته بودم. با همان لباس های جبهه با دوستان به جماران نزد امام رفتیم. پس از یک ساعت که نشستیم، امام آمدند و به سخنرانی پرداختند. همان طور که امام صحبت می کردند، من به چهره ایشان نگاه می کردم و با خودم گفتم، می شود آقا یک نگاه به من کند. در همان لحظه که این فکر را می کردم و با خودم حرف می زدم، یک لحظه آقا برگشتند و چند ثانیه ای به من نگاه کرد. در همان چند ثانیه انگار من چند ساعت با آقا صحبت کرده ام. با همان چند لحظه نگاه آقا همه خستگی من از بدنم در رفت. آن نگاه روح الله، اثری عمیق بر من گذاشت.  انگار آقا حرف دل ما را می شنید و در همان لحظه که من فکر می کردم، به من لبیک گفت.

    شهدا همه نفس مسیحایی داشتند. در سال های 62-63، با شهید مولاوردی و محسن فرهاد خانی و دیگر دوستان که الآن هم هستند، فوتبال بازی می کردیم. شهید مولاوردی با آن قیافه مظلومانه اش فوتبال بازی می کرد. محسن، با آن جثه کوچکش وقتی در فوتبال مورد هجمه قرار می گرفت و با برخورد بچه ها به زمین می خورد، بلند می شد و با اخلاق خوشی تبسم می کرد. تا آخر عمرش هم همان حالت تبسم و وقار و سنگینی را داشت. هیچ وقت او از کسی و چیزی گلگی نمی کرد. همیشه به دوستان تأکید می کرد که دوستدار ولایت فقیه باشید. مطمئن باشید که آقا امام زمان (ع) پشت ما است. خداوند روح امام بزرگوار را شاد کند. به روح همه شهدا درود می فرستیم.

گفتگویی با آقای مهدی مقدم، یکی از دوستان محسن فرهادخانی

    من نمی توانم از این پیش کسوتان خاطره بگویم. من، از دوران دفاع مقدس که همراه آنها نبوده ام. این عزیزان مصداق آیه قرآن هستند:

  من المؤمنین رجال صدقوا ما عاهدوالله علیه فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا (احزاب، آیه 23)

    این عهدی که با امام راحل بستند، تا این آخر پای رکاب رهبر و ولایت و شهدا بودند و این برای من درس بزرگی بوده است. محسن قبل از محرم بار سفر را بست و رفت. ایشان مصداق آیه السابقون السابقون، اولئک المقربون بود. ایشان زودتر از ما سبقت گرفت. مصداق آن مطلب: یا دهر اف لک من خلیلی...

    روزگار به کسی وفا نکرده است. خوشا به حال محسن فرهادخانی ها و حاج آقا محمدی ها که با عزت از این دنیا رفتند. واقعا گریه های اینها و حال اینها، ثبات حالشان که همان حال جبهه ها را هنوز هم داشتند، مثال زدنی بود. وقتی محسن توی حسینیه گریه می کرد، انگار توی سنگر گریه می کند. حاج آقا محمدی، با آن سن و حال، پیر دیر بود با آن سن طوری کار می کرد، علم بر می داشت و در همه هیئت های عشاق العباس(ع)، الزهرا(س)، امام خمینی(ره) و دیگر هیئت ها، جزو اولین کسانی بود که به هیئت می آمد. او، می گفت: توی اولی ها حضرت زهرا(س) می آید. خیلی تأکید داشت که منبر را نباید از دست داد. ما باید اینها را الگو قرار دهیم. مثل جاج آقا محمدی ها و فرهاد خانی ها معلوم نیست دیگه باشدند. ما باید یادشان و آرمان هایشان را حفظ کنیم و سرمشق زندگیمان قرار دهیم.

گفتگویی با آقای جهانگیر صباغ، دوست و همرزم محسن فرهادخانی

   ارتباط من با محسن فرهادخانی از اوایل انقلاب و زمانی بود که تیم فوتبال در محل برقرار کردیم. محسن و شهید ناصر مولاوردی و یکی از بچه های خانی آباد نو که جانباز شد، با هم به جبهه رفتند. وقتی ناصر مولاوردی شهید شد، محسن فرهادخانی را بلند کردیم روی منبر مسجد رسول و در مورد خاطراتش از شهید مولاوردی، تعریف کرد.

    در عملیات مرصاد ما گردان کمیل بودیم که در خوزلان در سمت غرب مستقر بودیم. من، خوابیده بودم که دیدم آب به صورتم پاشیده شد، نگاه کردم دیدم محسن فرهادخانی و محسن زینلی با هم آمده بودند. در آنجا نشستیم و از خاطرات گفتیم و گریه کردیم. گفتیم حیف شد که جنگ دارد تمام می شود. محسن فرهادخانی خیلی گریه کرد و خاطراتش را برای من تعریف کرد. وقتی او به هیئت امام خمینی(ره) می آمد، از خاطرات جبهه تعریف می کرد. محسن ناراحتی زیادی از جبهه و بیماریش داشت و خیلی اذیت شد. برادرم اسماعیل که مدیر بیمارستان بقیة الله است، تا آخر بالای سر محسن بود. خدا رحتش کند.

گفتگویی با آقای َسید محمد زنده دل، یکی از دوستان محسن فرهادخانی

    محسن فرهادخانی یک رزمنده مخلص بوده. دائما در خط مقدم به عنوان اطلاعات عملیات حاضر می شده است. در محل هم با جان فشانی هایی که انجام می داد، اراذل و اوباش که اسم او را می شنیدند، از او حساب می بردند. او به آن چه که می گفت عمل می کرد. او 10 سال بود که به خاطر شیمیایی و قندش زجر می کشید. فرهادخانی، دائما در خط بسیج و رهبری بود و با هدف والایی که داشت با آن ناتوانی جسمیش، تلاش زیادی می کرد. در هیئت هم یکی از ارکان بود و هر کار که از دستش بر می آمد، انجام می داد. محسن نیروی سپاه بود و دشمن با وجود چنین نیروهایی جرأت ندارد نگاه نادرست به این کشور کند.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.