وب سایت رسمی داود امینی
وب سایت رسمی داود امینی

وب سایت رسمی داود امینی

علم الهدای هویزه_ شهید حسین علم الهدی - داود امینی



 علم الهدای هویزه - شهید حسین علم الهدی

 داود امینی

   با کاروان راهیان نور سازمان بسیج هنرمندان، در نهم فروردین 92، از دهلاویه جایگاه شهادت دکتر مصطفی چمران، به سوی شهر هویزه مکان شهادت سید حسین علم الهدی و یارانش رهسپار شدیم. با هنرمندان رفته بودیم تا هنر مردان خدا را نظاره کنیم. هنر آنان، شهادت بود. هنرمند واقعی، علم الهدی سردار قافله عشق بود که هنرمندانه علم هنرپیشگان رهپویان رزم و شهادت را در بر گرفت و با هنرعاشقی خدا، رقص عشق کرد. در آنجا فرمانده و یارانش همگی در کنار هم آرمیده اند. به تابلویی که در محل یادمانشان نصب شده بود نظر افکندم. آخرین نامه علم الهدی، فرمانده سپاه هویزه که پیش از شهادتش، به حضرت آیت الله خامنه ای (مد ظله العالی) و شهید چمران نوشته بود:

    « من، به عنوان فرمانده سپاه هویزه، 62 نفر پاسدار نیرو دارم که 22 نفر آنها غیر مسلحند. دو عدد آرپی جی داریم که یکی خراب است. مهمات ما، یک عدد تیر بار ژ3 و 40 عدد کلاش و ژ3 می باشد.»

این، همه ی سلاح یاران علم الهدی است، برای جنگی بزرگ با دشمن متجاوز، در عملیات نصر. در حقیقت بدون سلاح ایمان، آنان هیچ نداشتند.  

 بقیه در ادامه مطلب

 

نگاهم را به سوی راوی باز گرداندم. راوی می گفت: در انجام عملیات نصر، قرار شده بود ارتش از یک ناحیه عمل کند و شهید علم الهدی با نیروهایش از منطقه دیگر عمل کنند. شهید علم الهدی، قبل از حرکت به یارانش می گوید: هرکه می خواهد، برود. ما، همگی می مانیم تا شهید شویم. هیچ کدام از یارانش از او جدا نمی شوند. حادثه شب عاشورا، این بار در هویزه تکرار می شود. از شهر هویزه 20 کیلومتر نیروهای علم الهدی پیاده جلو رفتند تا به محل شهادتشان رسیدند. این تعداد نیرو، با همین مقدار تجهیزات توانستند در روز اول در 15 دی 59، به دشمن حمله کنند و تعداد 800 اسیر از دشمن بگیرند و به پیروزی مهمی دست یابند. فردای آن روز، یک لشگر به نیروهای عراقی اضافه شد. ابتدا عراقی ها به منطقه ای که ارتشیان بودند، حمله کردند و 160 نفر از نیروهای ارتشی را به شهادت رساندند و منطقه ای که دست ارتشی ها بود، به دست دشمن افتاد. بدین ترتیب، شهید علم الهدی و یارانش در محاصره دشمن قرار گرفتند. دشمن آنها را نعل اسبی دور زده بود. به جز چند نفر، شهید علم الهدی و همه نیروهایش به شهادت رسیدند و منطقه به دست د شمن افتاد. بعد از شهادتشان، عراقی ها با تانک بر جنازه هایشان تاختند و همچون سم اسبان بر بدن مولایشان حسین بن علی(ع) بدن بسیاری از آنها را له کردند.. بدن های پاک شهدا تا یک سال و نیم در همان منطقه باقی ماند. تا این که هویزه آزاد می شود و بدن های متلاشی شده شان را پیدا می کنند. بدن هایشان، قابل شناسایی نبوده است. خانواده شهدا را برای شناسایی بدن ها، از شهرهایشان به منطقه هویزه آوردند. هیچ کدام شناسایی نشدند، مگر شهید علم الهدی که خواهرش او را از قرآن جیبیش شناسایی کرد. با حرارت بیان راوی، صدای هق هق زائران شنیده می شد و اشک ها روان بود.

راوی، ادام داد: وقتی مادران شهدا به هویزه آمدند، اینجا کربلا تداعی شد. شهدا، قابل شناسایی نبودند و لذا مادران شهدا، بدن های بچه هایشان را نتوانستند شناسایی کنند و به همین دلیل، به دیار خود نبردند و اجازه دادند تا شهدا همگی در همان مکان و در کنار هم دفن شوند. از روی مشخصاتی که داشتند، سنگ قبرها را نوشتند. مادران، نمی دانستند در کدام قبر فرزندشان آرمیده است. هر یک بر سر قبری نشسته بود و نام شهیدش را می برد و شیون می کرد. کربلایی بر پا شده بود.

در این میان، مادر شهید علم الهدی که اهل اهواز بودند، همچون زینب (س) خطبه سیاسی خواند. ولوله ای بر پا شده بود. پدر حسین، سال ها پیش از شهادت حسین فوت کرده بود. مادر حسین، که یکی از شجاع ترین زنان اهوازی بود، در شام شهادت فرزندش، ناله سر داده بود: «حسینم گم شده، ای رودم ای رود». با صدای راوی می شنیدی که زائران زیر لب، با چشمان گریان زمزمه می کنند: «حسینم گم شده، ای رودم ای رود».

علم الهدی، دوست و همرزم و همشهری آهنگران بود. آهنگران، در همان زمان در مجالس بزرگداشت و در وصف حسین علم الهدی، چنین نوحه سرداد:

کو یاوران، همسنگران، حسینم حسینم                    علم الهدی، آن نور هر دو عینم دو عینم

و در نوحه ای دیگر، در رثای علم الهدی و شهدای هویزه چنین سرود:

سرباز سرافراز خمینی بدنت کو                               پاسدار هویزه عزیزم کفنت کو

نگاهی بر قبرهای شهدا و دانشجویان شهید هویزه انداختم. نام پنج تن از بچه های گروه اسلامی سبزوار، بر سنگ ها حک شده بود. بچه های دانشجویی از اهالی بهشهر، خمینی شهر، خوانسار، مشهد، زنجان، شیراز، اهواز، دزفول، تبریز، بهبهان، تهران، فسا و دیگر شهرهای کشور، همه آمده بودند و در خیمه علم الهدی حلقه زده بودند و برای همیشه با هم جاویدان ماندند.

از آن پس مادر حسین علم الهدی، کاروان حضرت زینب (س) متشکل از مادران شهدای خوزستانی را راه انداخت و به خدمت جبهه و جنگ در آمدند. مداح این کاروان، آهنگران بود. آهنگران، در خاطراتش می نویسد: دوستان زیادی از نزدیکان حسین علم الهدی شهید شده بودند. او، استاد نهج البلاغه بود و در حالی که فرمانده سپاه هویزه بود، وقتی به این فراز امیرالمؤمنین(ع) در فراغ یارانش در نهج البلاغه می رسید، چون ابر بهاری می گریست و می گفت:

این عمار، این ابن تیهان، این ذوالشهادتین. دوستان حسین علم الهدی پیرزاده و اصغر گندم کار، تازه شهید شده بودند و حسین در فراغ آنان می گریست.

مادرش در وصف حسین گفته بود: حسین، عشایر خوزستانی را جمع کرده بود و برای این که وفاداری آنان را به امام و انقلاب اثبات کند، با انجام هماهنگی و تحمل سختی زیاد، آنان را نزد امام برد و با امام دیدار کردند؛ ولی خودش در جلوی فیلم ظاهر نشده بود. وقتی از او پرسیدم: چرا در فیلم نیستی؟ گفت: نمی خواستم دچار غرور و تکبر  شوم که قضیه نفسانی شود و اجرم زایل گردد.

بار دیگر کنار قبر حسین رفتم. حالا دیگر 33 سال از شهادت حسین و یارانش می گذرد. به گفته خانم راهنمای سر قبر شان و توضیحی که بر سنگ مزارشان حک شده است، مادر حسین و برادرانش سید کاظم و سید علی که تا پایان عمرشان با ولایت ماندند و یار نزدیک رهبر انقلاب حضرت آیت الله سید علی خامنه ای و از اعضای بیت رهبری بودند، با وصیت خودشان، در کنار قبر حسین علم الهدی در یادمان هویزه آرمیده اند. 

به کتاب فروشی یادمان شهدای هویزه، سری زدم. کتاب های  سفر سرخ، داستان زندگی حسین علم الهدی که نوشته دوست و همرزمش، نصرالله محمود زاده و برنده جایزه بهترین کتاب دفاع مقدس و کتاب فریاد سکوت هم که از دست نوشته های حسین علم الهدی است و بر روی بنر دیواره حجره کتاب فروشی، تبلیغ شده بود را تورقی کردم.

حالا دیگر خاطره 33 سال پیش برایم زنده شده بود که سر کلاس عقیدتی انجمن اسلامی وحدت مسجد امام حسن مجتبی (ع) در نازی آباد بودیم که استادمان خبر شهادت علم الهدی را به ما داد و اشک می ریخت و از اوصاف او می گفت. حسین علم الهدی از دوستان حجت الاسلام راسنگو بود. ما نیز، از شنیدن اوصاف او که استاد عملی نهج البلاغه بود و یار واقعی امام فقید و ولایت، اشکبار بودیم و اندوهگین.

یادشان گرامی باد و روحشان شاد

 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
یکی از طرفداران آقای امینی چهارشنبه 3 مهر 1392 ساعت 17:16

با سلام
از دوستان عزیر که نظر می دهند خواهش می کنم بحث را به بیراهه نکشند. جناب آقای امینی انسانی برجسته و محقق در زمینه تاریخ معاصر است .اصطلاح عرفانی هم که ایشان در متن خود بکار برده اند، درست است . لطفا اگر نظری دارید در مورد تالیفات ایشان بیان کنید و آنها را مورد نقد قرار بدهید. آقای امینی از پژوهشگران مورد احترام و باسوادی هستند و من چند بار در تلویزیون به سخنان ایشان گوش کردم.
باتشکر

[ بدون نام ] چهارشنبه 3 مهر 1392 ساعت 15:00

جناب امینی، ظاهرا در فهم اشکال مطرح شده دچار سهو شده اید یا شاید منظور مستشکل خوب بیان نشده.کسی به هنر استعاره در زبان شعر خصوصا در ادبیات عرفانی اعتراضی ندارند .اصلا شعر و ادبیات عرفانی بدون استعاره و کنایه شهر بی قلندر را می ماند.کاربرد واژه رقص و عشق در محل خودشان پذیرفته است لکن ایراد در استفاده از ترکیب ‌«رقص عشق» است که در هیچ متن عرفانی دیده نشده است. البته آنچه به نقل از ویراستار عزیز آقای سوری آورده اید در عین احترامی که برای این ادیب محترم قایل هستم ولی باید بگویم واژه رقص و سماع مترادف هم نیستند. صوفی وقتی مست باده ساقی میشود از فرط سماع به رقص در می آید. عاشق آن است که بی خویشتن از ذوق سماع پیش شمشیر بلا رقص کنان می آید جسارتم را ببخشید

[ بدون نام ] دوشنبه 1 مهر 1392 ساعت 16:40

نویسنده محترم اصطلاح "رقص عشق کرد" را از کجا وکدام ادبیات عارفانه به استعاره گرفته اند لطفا از ترکیب های من درآوردی استفاده نکنید.

با سلام. اصطلاح «رقص عشق کرد» در اینجا صحیح است لطفا برای توضیحات کامل تر به آدرس زیر مراجعه فرمایید.http://davoodamini.blogsky.com/اصطلاح «رقص عشق» در متون عرفانیدر پاسخ به یکی از کاربران محترم در خصوص استفاده از اصطلاح «رقص عشق کرد» در مطلب علم الهدای هویزه، با آقای علی سوری، دوست اندیشمندم که ویراستار متون ادبی است، در این باره گفت و گو شد. ایشان ضمن تایید درست بودن بکار گیری این اصطلاح در متون ادبی عرفانی، مطالبی فرمودند که به شرح زیر است : اصلا زبان متون عرفانی به زبان رمزی و استعاری نوشته می شود و نه به زبان طبیعی. در اینجا باید گفت که در عرفان واژه ها معنی اصطلاحی دارند و معنی واقعی خودشان را ندارند. مرجع این سخن هم کتاب «گلشن راز» از شیخ محمود شبستری است و اصطلاحات عرفانی هم داریم . مولوی می گوید : من، چو لا گویم مراد الا بود من، چو لب گویم لب دریا بودگیسو، نشانه عالم کثرات است. امام خمینی (ره) می فرمایند : من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم، یعنی عاشق ذاتت شدم. زبان عرفانی این گونه است که واژه ها معنای خودشان را نمی دهند و معنی اصطلاحی می دهند. مثل «می» یا «واردات» که عرفا به کار می برند. به تمام حالت های عرفانی که به عارف یا صالح دست می دهد، واردات می گویند. البته اصطلاح «سماع عشق»هم در این مورد خوب است که به جای «رقص عشق» استفاده شود، ولی همان «رقص عشق» بهتر است. ذوق شاعرانه را نباید از شعر گرفت، چون اگر ذوق شاعرانه را از شعر بگیریم، نوشته بی آب و تاب می شود. به زبان عامیانه متن ادبی را نوشتن، خسته کننده و ملال آور است؛ ولی زبان شاعرانه خواننده را به دنبال خودش می کشاند. به عنوان مثال: تفسیر های عرفانی مثل تفسیر کشف الاسرار میبدی و تفسیر سوره ی حمد حضرت امام خمینی(ره) حلاوت و شیرینی خاصی دارد و آن، به خاطر نگاه عارفانه و شاعرانه ای است که به مطلب نویسی داشته است.

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.