وب سایت رسمی داود امینی
وب سایت رسمی داود امینی

وب سایت رسمی داود امینی

مصاحبه داود امینی با محمّدمهدی عبدخدایی

مصاحبه داود امینی با محمّدمهدی عبدخدایی

اوضاع زندانیان سیاسی در زندان قصر

زندان سیاسی برای من از جهاتی جالب توجه بود. یکی اینکه من در فضایی قرار گرفته بودم که همة زندانیان سیاسی، توده‏ایهایی بودند که در روزهایی که من در آنجا بودم، بسیاری از آنها سرخورده شده بودند. علتش هم این بود که با پیشنهاد اصلاحات ارضی و اعلام انقلاب سفید به توسط شاه، بسیاری از زندانیان سیاسی، که در طول مدت زندگیشان، کشاورزانی بودند که اصلاحات ارضی برایشان کششی داشت، دنبال این تفکر رفته بودند، می‏پنداشتند به مطلوب خودشان رسیده‏اند. ضمنا در زندان سیاسی که ما بودیم، عده‏ای از معاودین از شوروی را هم آورده بودند. عده‏ای بعد از شهریور 1320، بعد از جریان متجاسرین، به شوروی فرار کرده بودند، دولت شوروی، طی قراردادی آنها را به ایران برگردانده بود. از جمله کسانی که برگشته بود، ستوان قبادی بود. ستوان قبادی کسی است که افسر نگهبان بوده و در سال 1329، ده نفر رهبران حزب توده را از زندان فراری داده بود. پس از اینکه 12 سال در زندان روسها مانده بود، دولت شوروی او را به ایران برگرداند. در این زمان پیرمردی بود.
 
می‏دانید که در زمان حکومت رزم‏آرا ده نفر از رهبران حزب توده: دکتر مرتضی یزدی، دکتر جودت، دکتر بهرامی، احسان طبری، دکتر کیانوری، سالک و بقیه که اسامی آنها را به خاطر ندارم از زندان فرار کردند، رفتند به شوروی و از آنجا هم به آلمان شرقی رفتند. من در زندان این ستوان قبادی را دیدم. چون تبلیغات گسترده‏ای بود که به قول چرچیل، در آن سوی پرده آهنین آزادی هست، غذا هست، مسکن هست، آموزش برای همه هست، برای من برخورد با اینها جالب بود؛ مخصوصا با ستوان قبادی که خیلی از شوروی بد می‏گفت. این معاودین همه‏شان می‏گفتند: آنجا چون اقتصاد کاملاً دولتی است، همه‏شان از هم می‏دزدند، از کارها می‏دزدند. کالای کارخانجات در بازار آزاد به فروش می‏رود، رد و بدل می‏شود. شکوه و عظمت دنیای کمونیستی، که ساخته و پرداخته نویسندگانی مثل احسان طبری یا مترجمینی مثل مهندس نادر شرمینی بود، یک مرتبه در زندانهای سیاسی در سالهای 1341 فرو ریخته بود. دیگر سوسیالیسم برای زندانیان سیاسی آن رؤیایی که در بهشت زندگی می‏کنند، نبود، حتی برای افسران توده‏ای و کسانی مثل تفرشیان که در آنجا بودند و کتابهایی هم نوشته‏اند؛ با اینها که آدم برخورد می‏کرد، می‏گفت دنیایشان دنیای افسانه است.
 
به هرجهت، این زندان به لحاظ برخورد آراء و عقاید وضع خاصی داشت؛ کسانی که از شوروی برگشته بودند، اعتقادات مذهبی داشتند. حضور من در آنجا موجب شد که آنها نماز بخوانند، اگرچه روزه نمی‏گرفتند؛ همین زندانیان معاود، در شبهای تاسوعا و عاشورا روضه‏خوانی به راه بیندازند؛ حضور بحثهای اعتقادی شروع بشود. مهندس نادر شرمینی، که می‏گفتند مترجم تاریخ تمدن شوروی و نظریات مارکس و لنین است کلاسی گذاشته بود که در آن کلاس ماتریالیسم دیالکتیک، ماتریالیسم تاریخی و مارکسیسم درس می‏داد. من در این کلاس شرکت کردم. چون من اشکال می‏گرفتم، بعد از چند جلسه عذرم را خواستند. البته کلاس به طور مخفی بود.
 
یک مهندس پیروزی بود که می‏گفت: من کوپل دکتر بهرامی بودم. بحثهایی با او داشتیم راجع به اینکه اصولاً خدایی هست یا نیست. بحثها اصولاً برمحور مسائل اعتقادی دور می‏زد. توی اتاق ما شبها جلساتی گذاشتیم. حتی بحث سنی و شیعه و مارکسیسم را شروع کردیم. حس کردم که تبعید اثر خاصی در من گذاشته است. بعد از اینکه پیش‏کسوتهای زندان، آنهایی که زندانی بیشتر کشیده بودند، احساس کردند که حضور من در زندان باعث پیش آمدن مشکلاتی شده، تصمیم گرفتند مرا بایکوت بکنند. البته بایکوت نکردند.
 
یک آقایی بود به نام سید کاظمی که از شوروی آمده بود؛ لات بود. یک شب مشروب خورد ــ در حالی که من توی اتاق عمومی زندگی می‏کردم، در اتاق ما سی نفر بودند؛ همه رفته بودند برای هواخوری ــ در حال مستی آمد جلوی من نشست. چاقوی ضامن‏داری داشت، چاقوی ضامن دارش را جلوی من درآورد، گذاشت به پهلوی من. خیلی آرام به قیافه او نگاه کردم. بعد، چون سید کاظم ترک بود، به ترکی گفتم که آقاکاظم دُروُسان (چرا نمی‏زنی)؟ چرا معطلی؟ این انتظار داشت من پاشم فرار کنم، مرا دنبال کند؛ اما من نشستم. فکر می‏کنم چهار پنج دقیقه طول کشید تا هم اتاقیهای من وارد شدند. آنها هم توده‏ای بودند. سید کاظم چاقویش را برداشت و بست و از اتاق بیرون رفت. تا چند روز سعی می‏کرد در هواخوری مرا نبیند. یک روز در هواخوری مرا دید، سرش را انداخت پایین، آمد جلو، اظهار شرمندگی کرد و معذرت خواست.
 
یکی از افسران توده‏ای که مرتبا هم مطالعه می‏کرد، نمی‏دانم اسمش بقیعی بود یا چیز دیگر، اعتقادات مذهبی هم داشت. یک روز، همین‏طور که از کنار او رد می‏شدم، شنیدم یک نفر به اسم شکوری داشت به بقیعی می‏گفت: این عبدخدایی عجیب است؛ مسائل مارکسیسم را وقتی توضیح می‏دهد، احساس می‏کنم که می‏فهمد، چطوری است که اعتقاد ندارد؟! تعجب‏آور است که همینجور به مذهبی بودنش اصرار دارد و مذهبی است و در بحثها کم نمی‏آورد.
 
گفت و گوی عبدخدایی با نادر شرمینی در زندان قصر
یک روز، در 15 خرداد سال 42، بین من و مهندس نادر شرمینی یک برخوردی پیش آمد: ما یک میز پینگ‏پنگ داشتیم که زندانیها به نوبت می‏آمدند روی آن پینگ‏پنگ بازی می‏کردند. هفته‏ای 20 دقیقه هم نوبت من بود. روز 15 خرداد 1342 بود، همة پاسبانها به حال آماده‏باش بودند. می‏گفتند شهر شلوغ شده است. من ساکت نشسته بودم تا نوبت پینگ‏پنگم بشود. شرمینی دید من روی نیمکت کنار حیاط نشسته‏ام. آمد پیش من؛ گفت: آقای عبدخدایی، این خمینی ممینی که می‏گویند، کیست؟
 
خوب، من که از تبعید برگشته و آوازة امام را شنیده بودم، گفتم: از چه جهت می‏پرسی؟ از جهت شخصی می‏پرسی، از جهت تقوی می‏پرسی، از جهت قدرت بیان می‏پرسی، از جهت دانش می‏پرسی؟ از کدام بعد این شخصیت سؤال می‏کنی؟ گفت: از نظر شخصی سؤال می‏کنم. گفتم: ایشان وارسته است، انسان پاکی است. گفت: نکند گوشة قبایش به امپریالیسم متصل باشد. من ناراحت شدم، گفتم: آقای مهندس، بزرگش نخوانند اهل خرد، که نام بزرگان به زشتی برد. شما از نظر شخصی سؤال کردید. گفت: آخر من نیم ساعت پیش رادیو مسکو را گرفتم؛ رادیو مسکو گفت: عده‏ای از طرفداران فئودالها علیه نظریات ترقیخواهانه شاه جوان ایران شعار دادند، تظاهرات کردند. و بعد رادیو مسکو گفت، حتی یک ارمنی که پلاکارد دستش بوده، فریاد می‏زده: «درود بر خمینی». خمینی دارد از مذهب حمایت می‏کند؛ مذهب عامل ارتجاع است و ارتجاع وابسته به امپریالیسم است.
 
یکی از زندانیها به اسم مهندس غلامرضا اربابی، فرهنگ اربابی را نوشته، وقتی گفت و گوی ما را شنید، برخورد تندی با شرمینی کرد. آمد جلو گفت: خجالت نمی‏کشی تو یکبار در مورد حزب توده صحبت کردی، چنان ضعیف بودی و چنان با ضعف برخورد کردی که حد نداشت و حالا داری به خمینی توهین می‏کنی؟
 
من، که نوبت پینگ پنگم رسیده بود، رفتم بازی کنم. با نادر شرمینی برخورد داشتیم.
نمی‏دانم، آن داستان پرتقال خوردن او توی دستشویی را گفتم یا نه. خوب، شب که شد آمدند ما را آشتی بدهند. من گفتم نیازی به آشتی نیست. وقتی که می‏بینم رادیوهای خارجی همه یکصدا می‏گویند که تهران مثل یک شهر جنگزده است ــ درست روزی بود که امام دستگیر شده بود و رادیو ایران مرتبا به امام حمله می‏کرد ــ معلوم است که قضیه از چه قرار است. من، تأسفم برای شما زندانیان توده‏ای است. شما، مردم را نشناخته‏اید؛ مردم را روحانیت شناخته است. مذهب با قلب و روح مردم سر و کار دارد. وقتی یک مرجع را می‏گیرند، تهران یک شهر جنگزده می‏شود. این نشانة آن است که شعار خمینی آنقدر زنده و پویا و تحرک‏آفرین است که حتی یک ارمنی که در ایران زندگی می‏کند و ایران را دوست دارد، پلاکارد دستش می‏گیرد و می‏گوید: «درود بر خمینی»؛ چون شعار زنده و وطن شمول است. شما از درک این واقعیتها عاجزید. من تأسفم برای شماست والاّ حاج آقا روح‏الله که در قم جزو مدرسین طراز اول است و بعد از فوت آیت‏اللّه بروجردی هم ما مقلد ایشان هستیم.
 
به هرجهت، خود این مسائل به تشتت افکار در زندان کمک می‏کرد. بعد از این جریان بود که طرفداران امام را دستگیر کردند؛ منتها به زندان ما نیاوردند. آیت‏اللّه طالقانی و مهندس بازرگان دستگیر شدند. اینها را بردند زندان شماره چهار. زندان شماره چهاردهم قبلاً بهداری زندان قصر بود؛ بعد از آن که یک ساختمانی برای بهداری زندان قصر ساخته ساختند، اینجا را کرده بودند زندان شماره چهار. مهندس بازرگان، آیت‏اللّه طالقانی، عزت‏اللّه سحابی، محمدمهدی جعفری، و چند نفر دیگر را به آن زندان آوردند. بین زندان شماره سه ما و زندان شماره چهار پنجره بود. زندان شماره چهار در پشت زندان شماره سه بود و پنجره‏هایی داشت که گاهی آدم می‏توانست برود کنار آن پنجره و با زندانیهای شماره چهار صحبت کند.
 
در این زندان تنها من، زندانی سیاسی بودم، نماز می‏خواندم و روزه می‏گرفتم. یک برخورد دیگری با مهندس نادر شرمینی کردیم؛ و آن هم این بود که یک روز صبح زود، من رفته بودم وضو بگیرم. حس کردم از توی دستشویی بوی پرتقال می‏آید. تعجب کردم این موقع صبح بوی پرتقال از کجا می‏آید. برای آدمی که یک مدتی میوه نخورده باشد، و زندانی باشد، بوی میوه بیشتر مشامش را نوازش می‏دهد. من وضویم را گرفتم و شیر را بستم. دیدم مهندس نادر شرمینی از یکی از دستشوییها آمد بیرون؛ دستش پشتش است. گفتم آقای مهندس، بوی پرتقال می‏آید. خندید، گفت: مگر شما نرفتید؟ گفتم: نه. حقیقتش این بوی پرتقال مرا کنجکاو کرد که ببینم این بو از کجاست، آن هم این موقع صبح. چون شما معمولاً ساعت هفت موقع بیدار باشتان هست؛ (توده‏ایها برای زندان رسمی گذاشته بودند، ساعت نه شب خواب، هفت صبح بیداری. ما که می‏خواستیم نماز بخوانیم، یا روزه بگیریم، مجبور بودیم طوری راه برویم، طوری بیاییم دستشویی که مزاحم زندانیهای دیگر نشویم، زندانیهای دیگر بیدار نشوند.) شرمینی گفت: من دیدم شیر بسته شد، فکر کردم رفتی. من داشتم توی توالت پرتقال می‏خوردم. گفتم: آقای مهندس، چرا توی توالت پرتقال می‏خوردی؟ گفت: می‏دانی که ما توی اتاقمان کمون داریم. هر چه میوه می‏آورند، هرچه غذا می‏آورند، کمون داریم، یعنی اشتراکی استفاده می‏کنیم. (توده‏ایها بعد از اینکه دستگیر می‏شدند، به قول خودشان، به صورت کمون زندگی می‏کردند.) چون قسمتهایی از بدنم پوست پوست شده، دکتر به من گفته، ویتامین ث بدنت یک مقدار کم شده است. نیاز به ویتامین ث داری، ویتامین ث زنده؛ دارو لازم نیست. حقیقتش این است که من به خانمم گفتم؛ یک مقدار پرتقال برایم آورده. دیدم اگر پرتقال را ببرم توی کمون، یک دانه‏اش هم به من نمی‏رسد. من اینها را لای لحاف تشکم قایم کردم؛ صبح به صبح یک دانه‏اش را می‏آورم توی دستشویی می‏خورم.
 
گفتم: عجب! جامعه اشتراکی، جامعه بدون طبقه همین است که مارکس می‏گوید؟ آقای خروچف می‏گوید که ما در حال ساختن کمونیسم هستیم؛ یعنی ما از سوسیالیسم هم عبور کرده‏ایم، همین است، واقعا؟ این است آن مساواتی که شما پیشنهاد می‏کنید؟ دوستان دیگرتان ویتامین ث بدنشان کم نشده؟ چیزی نگفت. سرش را انداخت پایین و رفت بیرون.
 
دیدار عبدخدایی با آیت‏اللّه طالقانی در زندان قصر و آزادیش از زندان
ضمنا، من وقتی که آنجا بودم، آمپول زدن و پانسمان را یاد گرفتم. آمپول عموم زندانیان سیاسی را من می‏زدم، یعنی در ساعاتی که زندانیان سیاسی نمی‏توانستند به بهداری مراجعه کنند (بعدازظهرها) . بند زندانیان سیاسی یک داروخانه داشت که با پول زندانیان سیاسی تأسیس شده بود. دکترهایی که آنجا بودند به بیمارها که نسخه می‏دادند، می‏خواستند آنها درمان بشوند؛ اما چون مأمور نبود آنها را به بهداری ببرد، من آمپولشان می‏زدم. گاهی من پانسمانشان می‏کردم. توی زندان سیاسی این خدمات را هم می‏دادم.
 
از طرفی هم چون چشمهایم یک مقداری ناراحت بود ــ توی زندان برازجان ناراحت شده بود ــ نمی‏توانستم مستقیما مطالعه کنم، مثل حالا. با چند تا از زندانیان سیاسی دوست شده بودم، صبح می‏نشستم کنارشان آنها کتاب می‏خواندند، من گوش می‏دادم. کتابهای دسکه شوته سروان سته [؟]، تاریخ تمدن ویل دورانت، نوشته‏های امیل زولا، لرد بایرون انگلیسی، آثار برتراند راسل، آلبرکامو، سارتر، السانسیا[؟] را آنها برای من می‏خواندند، من گوش می‏دادم و اوقات فراغت زندانم هم اینجوری می‏گذشت. دهها کتاب را در آن مدت که چشمهایم ناراحت بود و خودم نمی‏توانستم مطالعه کنم، آنها برای من می‏خواندند. تاریخ علم، ترجمه احمد آرام را هم برایم خواندند. کتابهایی که آنجا خواندند و من گوش دادم زیاد بود. در قبالش هم من خدماتی را برای آنها انجام می‏دادم.
 
تا اینکه سال 43 شد. یک روز مرحوم طالقانی را برده بودند ساواک، پیغام داد که من بروم با او صحبت کنم. کنار پنجره رفتم. مرحوم طالقانی گفت که مرا برده بودند ساواک؛ آنجا صحبت این بود که مدت زندانی عبدخدایی در حال اتمام است؛ احضارش کنیم، ازش التزام بگیریم و آزادش کنیم. هنوز حسنعلی منصور مورد اصابت گلوله قرار نگرفته بود. امام آزاد شده بود. فکر می‏کنم هنوز سخنرانی ایشان در مخالفت با کاپیتولاسیون انجام نگرفته بود. به هر جهت، زندان سیاسی هم ویژگیهای خودش را داشت. مرحوم طالقانی به من گفت که چه می‏خواهی بگویی؟ التزام می‏خواهی بدهی یا نه؟ گفتم: ببینم حالا چه می‏شود.
 
ما را خواستند؛ البته نمی‏دانم کدام ادارة ساواک بردند. گمان می‏کنم مرا به چهارراه کالج بردند. شاید هم آن موقع جای دیگر بردند، همان جایی که حظیرهًْ القدس!؟ بهاییها بود، به نظرم ادارة ساواک آنجا بود. شاید هم جای دیگری بود، درست یادم نیست؛ چون یک مقدار راهی که رفتیم، چشمهای مرا بستند. وقتی رسیدیم، مرا توی اتاقی بردند. بیست دقیقه‏ای در انتظار گذاشتند. بعد، یک سرهنگی آمد پیش من که اسمش یادم نیست. خیلی با خوشرویی حرف می‏زد. در آن موقع، 28 سالم شده بود. گفت که متأسفم، پسرم، از اینکه این مدت زندان بودی، برازجان رفتی، سختی کشیدی؛ حالا وقت آزادیت هست. می‏خواهی بروی به زندگی‏ات برسی. همه چیز تمام شده است. تمام حرکتها کور بوده است. حتی 15 خرداد هم یک شورش کور بوده است. شاه مظهر وحدت ملی است. مملکت به سلطنت نیاز دارد. شما هم دیگر نمی‏توانید فعالیت کنید. نواب صفوی هم کشته شد. این مدت فداییان اسلام هم به دیدن شما دیگر نیامدند، فقط خویشانت آمدند. دیگر مبارزه فایده‏ای ندارد. یک التزام بده که وقتی آزاد شدی، در کارهای سیاسی دخالت نکنی.
 
من یک فکری کردم؛ گفتم: جناب سرهنگ، من مدت زیادی از زندانیم باقی نمانده، توی این مدت هم تقاضای عفو نکردم. وقتی هم محکوم شدم به هشت سال، به تیمسار والی گفتم: وقتی من آزاد بشوم شما فوت کرده‏ای. ایشان فحش رکیکی هم به من داد، گفت: من شما را دفن می‏کنم. تیمسار والی هم فوت کرد. من آگهی ترحیمش را توی روزنامه‏ها خواندم. الان هم من اگر به شما التزام بدهم، بعد بروم در کار سیاسی دخالت کنم، شما مرا چه کار می‏کنید؟ گفت: می‏گیریمت. گفتم: اگر التزام ندهم، اما نکنم، چکار می‏کنید؟ گفت: کاری نداریم. گفتم: اگر التزام دادم و دخالت نکردم چه؟ گفت: کاری نداریم گفتم: اگر التزام ندهم و دخالت نکنم چی؟ گفت: باز هم کاری نداریم. گفتم: من فکر می‏کنم قضیه به یک جا ختم می‏شود. چه دلیلی دارد می‏خواهید شخصیت مرا خرد کنید؟ من هشت سال تمام، جناب سرهنگ، با تفکراتم دلخوش کردم. ما ده نفر بودیم، نه نفرمان تبرئه شدند، من یک نفر چهار سال محکومیتم شد هشت سال. چرا می‏خواهید مرا بشکنید؟ فقط به خاطر یک آزادی؟ تا کی می‏خواهید مرا نگهدارید؟ می‏پوسم در زندان، پوسیده‏ام، دیگر چرا می‏خواهید بشکنید؟ چرا به خودم واگذار نمی‏کنید؟ خودم می‏دانم چه می‏کنم. گفت: حیفم می‏آید نگهت داریم؛ جوانی، 28 سالت است، 20 ساله آمده‏ای 28 ساله می‏روی بیرون. یکبار هم 15 ساله آمدی 17 ساله رفتی بیرون. مزة آزادی را نچشیده‏ای. گفتم: معلوم نیست باز هم بچشم، بگذارید من با خودم باشم. من با افکار خودم خوشم.
 
تعجب کرد از اینکه اینجور با صراحت حرف می‏زنم. گفت: واقعا هشت سال با تفکراتت دلخوش بودی؟ گفتم: بله. زندانی که من در آن هستم، همه‏شان توده‏ای‏اند؛ هیچکدامشان با من همفکری ندارند؛ ما بحثهای مذهبی زیادی داریم علاوه بر بحثهای سیاسی. اما من با خودم بودم. نمی‏دانم متأثر شد، چه شد، گفت: پاشو برو، بابا، لازم نیست التزام بدهی. نمی‏دانم در گزارشش چه نوشت یا اصلاً گزارش نداد. به هر جهت، من التزام ندادم.
 
عزیمت عبدخدایی به مشهد پس از آزادی از زندان
سرانجام، در مرداد سال 1343 از زندان آزاد شدم. البته خیلی غریبانه آزاد شدم؛ برخلاف آزادی از زندان قبلی‏ام که نواب صفوی زنده بود، دوستانمان زنده بودند و استقبال کردند. روز دوم آزادیمان بود که آمدیم جلوی بازار. با برادرم بودم. آیت‏اللّه خزعلی را دیدم؛ مرا نشناخت. برادرم مرا به ایشان معرفی کرد. آیت‏اللّه اظهار خوشحالی کرد. خیلی خوب برخورد کرد. گفت: کجایی، بیایم دیدنت؟ گفتم: فردا می‏روم مشهد. گفت: من هم به مشهد می‏روم. جمعه مشهد به خانه‏تان می‏آیم.
 
خوب، ما رفتیم بلیط گرفتیم ــ سی‏وهشت تومان و نیم. قطار درجه سه بود. آن موقع کوپه‏های هشت نفره چوبی داشت ــ رفتیم مشهد. وقتی وارد خانه شدم پدرم و خانواده خیلی خوشحال شدند. هنوز درشکه در مشهد بود. فردا صبح آن روز پدرم مرا بیدار کرد. گفت: آیت‏للّه سید هادی میلانی را توی حرم دیدم، احوال تو را پرسید. مرحوم آقاشیخ عباسعلی اسلامی، بنیادگذار جامعة تعلیمات اسلامی، هم همراه ایشان بود و حاج آقا رضای شاهپوری ــ نمایندة آیت‏اللّه بروجردی در تهران و گویا مسئول مسجد اعظم قم ــ هم همراه آقاشیخ عباسعلی اسلامی بود. آقاشیخ عباسعلی اسلامی تا شنید که آقای میلانی پرسید مهدی چطور است؟ من گفتم آزاد شده، و گفت: حضرت آیت‏اللّه، اجازه می‏فرمایید اولین دیدار را ما از این مبارز مذهبی بکنیم؟ آقای میلانی هم فرمودند: مانعی ندارد. لذا حوالی ساعت هشت، آیت‏اللّه میلانی برای دیدنت به خانه‏مان می‏آید.
 
برای من هم خوب بود، خیلی خوب بود. روزی که می‏رفتم زندان، دوستانمان شهید شده بودند؛ حالا که از زندان آزاد شده بودم، 15 خرداد پیش آمده بود، نیروهای مذهبی به صحنه مبارزه آمده بودند، فضا دگرگون شده بود و می‏توانستیم حداقل در جمعِ مقدسین نفس راحتی بکشیم. سال 35 در کنار مذهبیون نمی‏توانستیم نفس راحتی بکشیم؛ توده‏ایها می‏زدند، ملیون می‏زدند، دولت می‏زد، مذهبیون هم اصولاً روش دخالت دین در سیاست ما را لازم نمی‏دانستند. اما حالا چنین نبود.
 
ساعت هشت شد، خدا رحمت کند مرحوم آیت‏اللّه میلانی و آقاشیخ عباسعلی اسلامی و حاج آقا رضا شاهپوری آمدند دیدن من. من بودم، پدرم بود، آن سه بزرگوار بودند. هر سه بزرگوار فوت کرده‏اند، خدا رحمتشان کند. مرحوم آیت‏اللّه میلانی به من گفت: بیا برو درس بخوان. پدرم رفت نامه‏هایی را که من از زندان برایش نوشته بودم آورد برای آیت‏اللّه میلانی خواند. ای کاش آن نامه‏ها را داشتم. هیجان‏انگیز بودند. نامه‏ها از عشقی سخن می‏گفت که من با آن عشق همراه نواب صفوی به خاطر آرمانمان تلاش می‏کردم. آیت‏اللّه میلانی به پدرم گفت: آقاشیخ، بدت نیاید، پسرت از خودت بهتر چیز می‏نویسد. پدرم در جوابش گفت: آقای میلانی، هر کسی را جلوی کسی تعریف کنند، آدم ناراحت می‏شود، اما پسر آدم را وقتی در جلوی آدم تعریف می‏کنند، آدم احساس غرور می‏کند. آقاشیخ عباسعلی اسلامی گفت: بیا برو نجف درس بخوان، تهران نمان. برای هزینه‏ات هم من کتابخانه‏ام را می‏فروشم، هزینه‏ات را می‏دهم. بعدها به من گفتند: آقاشیخ عباسعلی اسلامی کتابخانه‏اش را برای همه می‏خواسته بفروشد؛ همه را می‏خواسته بفرستد تحصیل کنند.
 
حاج آقا رضای شاهپوری در آن جلسه از خوابی تعریف کرد که آن را برایتان بازگو می‏کنم. خانه و مغازه‏اش توی میدان شاهپور بود. سالی سه چهار روز روضه‏خوانی داشت و گویا مرحوم فسلفی در خانه‏اش منبر می‏رفت. گفت: ما آنجا که بودیم، یکی از اعضای جبهة ملی مرتبا به نواب صفوی بد می‏گفت. می‏گفت: اینها انگلیسی‏اند. تبلیغات آنقدر زیاد بود که حتی مذهبیها هم به نواب صفوی بد می‏گفتند. صبح 27 دی ماه بود که این عضو جبهة ملی، سراسیمه پیش من آمد، گفت: نمی‏دانم چه جور استغفار کنم. گفتم: منظورت چیست؟ گفت: دختری دارم دوازده سیزده ساله. بیدارش کردیم نمازش را بخواند، گفت: بابا چرا مرا بیدار کردی، داشتم خواب خوبی می‏دیدم. آیت‏اللّه میلانی را آن آقا می‏شناخت. آیت‏اللّه میلانی وقتی آمده بود به منزل، حاج آقا رضا شاهپوری رفته بود، اینها دیده بودند آیت‏اللّه میلانی رفته بود، آن دختر خانم هم آیت‏اللّه میلانی را می‏شناخت. گفت: آیت‏اللّه میلانی و یک آقای سیدی به نام نواب صفوی را خواب دیدم که آمده بود پیش آیت‏اللّه میلانی. آیت‏اللّه میلانی از او پرسید که آقای نواب، حالتان چطور است؟ با خنده جواب داد:
 
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
 و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
 آن شب قدر این تازه براتم دادند
 
گفت: دخترم داشت این شعر را زمزمه می‏کرد، داشت شعرهای حافظ را زمزمه می‏کرد. گفتم: یعنی چه؟ این دختر که نواب صفوی را ندیده، تعجب کردم. ساعت هفت صبح بود. رادیو را که روشن کردم، ضمن اخبار شنیدم که اعلام کرد: دیشب نواب صفوی و سه نفر از یارانش به نام خلیل طهماسبی، سید محمد واحدی و مظفر ذوالقدر تیرباران شدند. فهمیدم خواب این دختربچه رؤیای صادقه بوده است. 
 

بعد من از آیت‏اللّه میلانی خواستم که خدمتشان برسم، ایشان گفتند: دو شب دیگر بعد از نماز مغرب و عشاء، در منزل منتظر شما هستم. من رفتم منزل ایشان، یک ساعت و نیم به طور خصوصی در خدمت ایشان بودم. از زندان گفتم، از مسائل زندانها گفتم، ایشان هم مطالبی را برای من گفت. حالا چون آیت‏اللّه میلانی فوت کرده، می‏گویم که وقتی از امام یاد می‏کرد می‏گفت: حاج آقا روح‏الله سلام‏الله علیه. بعد به من گفت: عبدخدایی، بعد از فوت آیت‏اللّه بروجردی، رژیم می‏خواست مرجعیت در نجف متمرکز بشود. در نجف، مراجعی مثل آیات عظام سید محمود شاهرودی، سید محسن حکیم و سید عبدالهادی شیرازی بودند و رژیم دلش نمی‏خواست مرجعیت در قم در وجود حاج‏آقا روح‏الله متمرکز بشود. شاه به مشهد آمد، در باغ ملک اطراق کرد. خصوصی به من پیغام دادند که با شاه ملاقات کنم، من نکردم.

 


کتاب : تکاپوهای آرمانگرایانه اسلامی (فدائیان اسلام، از زبان محمدمهدی عبدخدایی) تدوین داود امینی

تکاپوهای آرمانگرایانه اسلامی (فدائیان اسلام، از زبان محمدمهدی عبدخدایی)
عنوان : تکاپوهای آرمانگرایانه اسلامی (فدائیان اسلام، از زبان محمدمهدی عبدخدایی)
پدیدآور : داود امینی
شناسه کتابخانه ملی : 228692
شابک : 978-964-2834-32-7
تعداد صفحه : 323
قیمت : 55,000 ریال
نوبت چاپ : 323
شمارگان : 1200 جلد
موضوع : مناسبات
شماره جلد : 1
چاپخانه : مرکز چاپ نشر شهر
ب
ب

"... نواب صفوی به صحنه آمده بود و اعلامیه‌هایی می‌داد. خوب، در همین گیروداری که ادبیات ما دچار نوعی آشفتگی شده بود، اعلامیه‌های نواب صفوی خیلی گویا بود. نه واژه‌های متروک فارسی قدیم را داشت، نه واژه‌های قلمبه سلمبه فرنگی را داشت و نه واژه‌های سنگین حوزوی را داشت. به همین جهت، مردم اعلامیه‌های نواب صفوی را می‌فهمیدند. وقتی، اعلامیه راجع به فلسطین می‌داد، وقتی راجع به حجاب اعلامیه می‌داد، یا راجع به مفاسد اجتماعی، اشغال آذربایجان، هر کس که شش کلاس درس خوانده بود این اعلامیه‌ها را می‌فهمید. به همین جهت، از آنها استقبال می‌شد..."

کتاب : جمعیت فدائیان اسلام- نویسنده : داوود امینی

جمعیت فدائیان اسلام

نویسنده : داوود امینی  

نشر مرکز اسناد انقلاب اسلامی  

سال 1380

ک - علل ترور دکتر سید حسین فاطمی، توسط فدائیان اسلام

در بهمن ماه 1330، محمد مهدی عبد خدائی از فدائیان اسلام، دکتر سید حسین فاطمی را ترور کرد. این واقعه تاکنون بحثهای مختلفی را در میان نویسندگان و محققین تاریخ معاصر کشور بر انگیخته است. اما هنوز زوایای مبهم آن حادثه آنچنان که باید مورد بررسی تاریخی قرار نگرفته است.
دکتر فاطمی یکی از چهره های ملی، در خرداد سال 1327 ش، از پاریس - که در رشته روزنامه نگاری تحصیل می کرد - ، به ایران بازگشت و مدتی بعد روزنامه باختر امروز را در راستای خط و مشی فکری دکتر مصدق منتشر کرد. به گفته برخی دکتر فاطمی ضمن آنکه معاون سیاسی دکتر مصدق بود، ایدئولوگ و خط دهنده وی نیز محسوب می شد. فدائیان اسلام او را یکی از عوامل موثر جدائی خط اسلامی نواب صفوی از دولت ملی می شناختند.
فاطمی در حالی که در تاریخ 25/11/30، بر سر قبر محمد مسعود - روزنامه نویس که چند سال پیش از آن بطور مرموزی گشته شده بود - ، سخنرانی می کرد، بدست محمد مهدی عبدخدایی، مورد اصابت گلوله قرار گرفت و مجروح شد. (544)
در بررسی علل مبادرت فدائیان اسلام به این اقدام، باید به شرایط سیاسی اجتماعی سال 1330 و از جمله اختلافات بین فاطمی، و فدائیان اسلام توجه کرد. بر اساس اسناد و شواهد موجود، این اختلافات فکری به مدتی قبل از وقوع حادثه باز می گردد.
چنانکه قبلا گفته شد فاطمی در جریان ترور رزم آرا، با فدائیان اسلام همفکر و هم نظر بوده است و حتی در جلسه تصمیم گیری جبهه ملی و فدائیان اسلام حضور داشته و تا پایان نهضت و پیروزی آن با هم بوده اند، به نظر می رسد برخی اختلافات ایجاد شده در خط فکری و سیاسی فدائیان اسلام، با جبهه ملی و دکتر مصدق، در این جدایی موقر واقع شده باشد، بویژه آنکه قضیه بازداشت نواب صفوی و اعضای جمعیت با جبهه ملی، بر سر اجرای احکام شریعت، در مورد وی نیز صدق می کند. مضافا آنکه سیاستهای خارجی دولت ملی مورد مناقشه بوده است. همانطور که گفته شد گروهی وی را ایدئولوگ مصدق، می نامند، فاطمی در روزنامه باختر امروز شدیدترین حمله ها را به فدائیان اسلام می نمود.
سید عبدالحسین واحدی در شهریور 1330 طی جلسه ای در جمع اعضای فدائیان اسلام، با انتقاد از اعضای دولت دکتر مصدق، ضمن حمله شدید به دکتر فاطمی، وی را عامل دستگیری دو نفر از اعضای جمعیت معرفی کرد و از اعضا خواست تا برای احقاق حقوق سیاسی اجتماعی خود، به عنوان اعتراض به دادگستری مراجعه کند، همزمان با این اقدام بود که 17 نفر دیگر از آنها از جمله محسن میر خلیلی، اکبر نجار، عباس بختیاری، عباس چلوئی، رضا قدوسی، جواد کاشانی، علیرضا بیات و مهدی نجار، در جریان ملاقات با نواب صفوی دستگیر و بازداشت شدند. (545)
از این زمان شایعاتی پیرامون احتمال ترور دکتر فاطمی توسط فدائیان اسلام منتشر شد؛ بطوریکه گزارشهای شهربانی بر احتمال ترور دکتر فاطمی یا وزیر کشور تاکید می کرد. ضمن آنکه اقدامات دولت علیه فدائیان اسلام، موجبات ایجاد حس ترحم جامعه مذهبی، نسبت به اعضای این جمعیت را فراهم آورده بود. (546)
پس از جریان سرکوب متحصنین زندان قصر، سید عبدالحسین واحدی که از ابتدای اعمال فشار بر فدائیان اسلام، سید حسین فاطمی را واسطه اصلی توافق بین شاه و دکتر مصدق می دانست، اینک نیز مسئولیت اصلی فرمانداری و هدایت عملیات سرکوبگرانه زندانیان را بر عهده فاطمی می گذارد و حتی اظهار کرد که فاطمی از سرهنگ نظری خواسته بود که کار نواب صفوی را در جریان درگیری زندان تمام کند تا با توجیه قتل نواب صفوی در یک درگیری داخل زندان، قضیه را خاتمه دهند که این دسیسه با هشیاری اعضای فدائیان اسلام و حفاظت از جان وی خنثی شد. (547)
از طرف دیگر، با طولانی شدن بازداشت متحصنین، مشکلاتی برای جمعیت فدائیان اسلام پدید آمد؛ بویژه آنکه در واقعه تحصن و اشغال زندان قصر توسط 51 نفر، سید عبدالحسین واحدی و صرافان که از طراحان اصلی طرح تحصن بودند، به دلیل درگیری با مامورین زندان، نتوانستند به داخل زندان راه یابند. همین مسئله توهماتی در برخی از بازداشت شدگان فدائیان اسلام پدید آورد و زمینه اعتراض آنان را به عبدالحسین واحدی بخاطر هدایت چنین حادثه ای فراهم کرد. (548) این در حالی بود که از اعتصاب غذای نواب صفوی نیز نتیجه ای حاصل نگشته بود. در این زمان - که اسناد و گزارشهای متعدد حکایت از تصمیم فدائیان اسلام به انجام اقدامی مسلحانه برای حل غائله دارد - ، عبدالحسین واحدی طی مصاحبه ای، به دولت مصدق علنا هشدار داد که در صورت پایان ندادن به تهاجماتشان علیه فدائیان اسلام، به عنوان مهاجم به اسلام توسط فدائیان دین، مورد حمله قرار خواهند گرفت. (549) با وجود این چنین تهدیدی علنی و همچنین گزارشهایی که نشانگر اطلاع دولتی و امنیت از تصمیم فدائیان اسلام به ترور مسببین بازداشت و زندانی کردن نواب صفوی و هوادارانش می باشد، به آن هشدارها توجهی نشد؛ تا اینکه عبدالحسین واحدی در دهم دیماه 1330، در جمع طلاب مدرسه مروی اعلام کرد که قرار است با آیت الله کاشانی در مورد آزادی نواب صفوی و فدائیان اسلام ملاقاتی انجام دهد و چنانچه به نتیجه ای نرسد و در این خصوص اقدامی از سوی دولت صورت نپذیرد، به اقدامات شدیدی علیه دولت دست خواهند زد. (550)
نواب صفوی،تا این زمان همواره در برابر تقاضای اعضای جمعیت، در خصوص صدور اجازه برخورد شدید با مخالفان، دعوت به اتحاد و پرهیز از برخورد خشن در جهت پیشبرد اهداف اسلامی می نمود و سرکوب مخالفان را صلاح نمی دانست؛ (551) اما با وجود آنکه به خواسته هایش توجهی نشد، به مسئولین گوشزد کرد که این بی توجهی ها به ضرر دولت تمام خواهد شد؛ زیرا ممکن است فدائیان اسلام در خارج از زندان و در شهرستانها دست به اقداماتی بزنند که جلوگیری از آن امکان پذیر نباشد. (552) بویژه آنکه برای رهبر دربند یک تشکیلات سیاسی مسلحانه، بازداشتن اعضا از انجام عملیات مسلحانه کاری بس دشوار. در چنین شرایطی عبدالحسن واحدی بنا به دلایلی مذکور و عدم دسترسی به برخی مقامات مملکتی و امنیتی،، طرح ترور دکتر فاطمی را تنظیم و انجام این عمل را به محمد مهدی عبد خدایی واگذار کرد.
محمد مهدی عبد خدایی، فرزند آیت الله حاج غلامحسین مجتهد تبریزی، بود پدرش از علمای مبارزه دوره رضاشاه در تبریز بشمار می آمد که توسط رضاشاه به مشهد تبعید و تا پایان عمر در این شهر مقیم شد. وی از روحانیون مورد علاقه مردم محسوب می شد. محمد مهدی زمانی که نواب صفوی پس از قتل کسروی به مشهد متواری و در منزل حاج شیخ غلامحسین تبریزی مخفی گردید در سن 10 سالگی با چهره مبارزه جویانه و شهادت طلبانه نواب آشنا شد، چند سال بعد پس از ورود به تهران با شناخت قبلی از نواب و در شرایطی که وی در زندان بسر می برد، ابتدا در جلسات عمومی جمعیت شرکت می کرد و سپس به عضویت فدائیان اسلام درآمد. در اندک مدتی، ماموریت ترور فاطمی به وی محول گردید. وی که در این زمان به دلیل پرورش یافتن در خانواده ای روحانی، نوجوانی شدیدا مذهبی بود، با وعده و اندیشه رسیدن به بهشت و سعادت ابدی و با نیت برداشتن موانع اجرای احکام اسلامی در کشور، بدون تامل و درنگ ماموریت محوله را پذیرفت.
عبد خدایی، در بیان علت پذیرش بی چون و چرا این ماموریت می گوید که چند روز قبل از آنکه مامور ترور دکتر فاطمی شوم ، به زیارت نواب صفوی در زندان رفتم. در آن ملاقات نواب به من گفت که خود را برای انجام ماموریت مهمی آماده کن. پس از این ملاقات عبدالحسین واحدی به من گفت که دکتر حسین فاطمی بزرگترین مانع اجرای احکام الهی تشخیص داده شده است، پس ابتدا باید او را از میان برداریم تا بتوانیم مصدق را وادار به تسلیم در برابر نظرات اسلامی خود کنیم. (553)
سید عبدالحسین واحدی، همچنین در توجیه علت انتخاب دکتر فاطمی، به عبد خدایی گفته است که همه رجال حکومت که قدم در راه سیاست گذاشته و علیه مبانی اسلامی گام برداشته اند و نمی خواهند احکام اسلام اجرا شود، علاوه بر هتک حرمت اسلام و قرآن، در مقابل، به ترویج فساد و فحشاء و منکرات در جامعه مبادرت کرده اند. پس باید از میان برداشته شوند تا ما بتوانیم احکام اسلام را در کشور پیاده کنیم . (554)
عبدالحسین واحدی درباره این تصمیم خود چنان قاطعانه سخن گفته بود، که طبق گزارش شهربانی، حتی پس از بهبودی سید حسین فاطمی و جان سالم بدرد بردن از واقعه، واحدی گفته بود، اگر به قیمت جان خودم و جان نواب هم تمام شود، نمی گذارم فاطمی زنده بماند. (555) گرچه بر این برداشت صریح فدائیان اسلام از شخصیت سید حسین فاطمی، باید این نظر عبدخدایی را نیز افزود که می گوید: شخصیت فاطمی سال 1332 ش، متفاوت از شخصیت فاطمی سال 1330 است. (556) چنین بنظر می رسد که با این سخن باید فاطمی را با دو شخصیت، در دو دوره متفاوت سال 1330 ش و سال 1332 ش، نگریست و آنگاه در مورد تاریخ این دوره، شخصیت فاطمی، عملکرد فدائیان اسلام و بالاخره اعدام فاطمی توسط شاه، قضاوت تاریخی کرد.
به هر حال واقعه ترور دکتر فاطمی از جمله اقدامات فدائیان اسلام است که نظرات و دیدگاههای مختلفی در مورد آن بیان شده است؛ برخی موافق و برخی دیگر از انجام آن ابراز نارضایتی کرده اند. با انجام این عملیات محمد مهدی عبد خدایی به همراه عباس گودرزی یکی از اعضای فدائیان اسلام، که پس از برداشتن اسلحه ضارب، اقدام به فرار کرده بود، بلافاصله توسط مامورین بازداشت شدند. (557) همچنین پس از این واقعه اعضای فدائیان اسلام تحت تعقیب شهربانی قرار گرفتند و فشار بر آنان به شدت فزونی یافت، تا آنجا که تعدادی از فدائیان اسلام و از جمله چند نفر از متحصنین زندان قصر که به تازگی از بند زندان رهایی یافته بودند، همچون تقی خرمی، قدرت الله احسانی، یحیی بوذری و اسدالله خطیبی مجددا دستگیر و بدون قرار بازداشت و روانه زندان شدند. (558) همین مسئله باعث شد تا برخی از اعضای آن جمعیت نیز، سخن به اعتراض گشوده و با انتساب حوادث پیش آمده و تبعات آن به عبدالحسین واحدی و صرافان، بگویند، چنانکه نواب صوفی آزاد بود، این وقایع رخ نمی داد. (559)
بنا به اذعان نواب صفوی، چنانکه دولت ملاقات وی را با فدائیان اسلام خارج از زندان قطع نمی کرد، با آنان تماس داشته و نمی گذاشته است که قضیه ترور دکتر فاطمی اتفاق بیافتد. (560) استنباط حاصل از این سند این است که در هنگام وقوع حادثه ترور فاطمی ارتباط فدائیان اسلام با نواب صفوی قطع بود و ملاقاتی صورت نمی گرفته است؛ لذا محتمل است با وجود این، هماهنگی میان عبدالحسین واحدی و نواب صفوی در این مسئله صورت نگرفته باشد. اما از آنجا که اسناد موجود پیوسته دعوت امضای جمعیت به صبر و خویشتنداری را از سوی نواب صفوی نشان می دهد، پس از این حادثه مضروب شدن دکتر فاطمی هرگز دیده نشده است که وی با این عمل ابراز مخالفت کرده باشد؛ بلکه همیشه نسبت به عبدالحسین واحدی و محمد مهدی عبد خدایی، با دیده احترام نگریسته و برخورد شایسته ای با آنان داشته است؛ چنانکه پس از آزادی از زندان نیز همواره برای آزادی عبد خدایی و نجات وی، در تلاش بوده است. نواب صفوی، در جلسه ای در مورخ 1/3/32، در جمع بیش از 80 نفر از سران و اعضای جمعیت فدائیان اسلام، در منزل احمد آقایی، طی سخنانی در مورد مسئله فاطمی و رفع اختلاف با دولت مصدق می گوید:
تا اندازه ای رفع اختلاف با دولت شده و آقای دکتر فاطمی را دولت به اروپا روانه نمود . چونکه نامبرده باعث کدورت و اختلاف این جمعیت بود. چنانکه جناب نخست وزیر عبد خدایی را دستور فرمایند، مرخص شود، قول می دهم و قسم می خورم که دوش به دوش دولت برای مردم خدمت نمایم زیرا که در همین منزل آقای احمد آقایی جناب نخست وزیر و آقای کاشانی حضور داشتند و با حضور من قسم یاد نمودیم که شروع به کار نموده، رفع مظالم نماییم و بعدا همین آقای کاشانی و آقای دکتر فاطمی، بین جمعیت و جناب آقای نخست وزیر را تیره نموده اند. (561)
چنانکه ملاحظه می گردد، نواب علاوه بر تلاشش برای رهایی عبد خدایی تا حد همکاری با دولت مصدق، همچون سید عبدالحسین واحدی، دکتر فاطمی را واسطه بین دولت و دربار و عمل تیرگی روابط بین فدائیان اسلام با دولت مصدق می داند. سرانجام با تلاشهای فراوان و پس از گذشت یک سال از واقعه، با حضور سید محمد واحدی، محمد حسن عبد خدایی و گلدوست در زندان، جعفر جهان وکالت محمد مهدی عبد خدایی را در سوم اسفند 1331 ش، پذیرفت و در هفدهم همان ماه محاکمه وی در دادسرای تهران آغاز شد. جعفر جهان، وکیل مدافع عبد خدایی در دادگاه جنحه 6، ضمن بیان تاریخچه تشکیل فدائیان اسلام و مبارزات آنها که به ملی شدن صنعت نفت منتهی شد، در دفاع از وی گفت:
چون عواملی از قبیل دکتر فاطمی که در دستگاه مصدق متنفذ بوده و طبق تشخیص عبد خدایی، عامل بیگانه بود، از طرفی مندرجات روزنامه اصفهان دکتر فاطمی در مدرسه انگلیسی ها واقع در اصفهان از دیانت اسلام خارج و مسیحی شده بود.... مانع اجرای دستورات قرآن بود، بدست موکل من مضروب و اکنون در خارجه به عیش و نوش و تفریح مشغول است. (562)
عبدخدایی نیز در جلسه دادگاه در دفاعیات خود چنین گفت:
باید در کشور اسلامی احکام قرآن و مقررات مفسدین اجرا گردد... بیشتر فشارهایی که در زمان دکتر مصدق به فدائیان اسلام وارد می گردید، از طرف دکتر فاطمی و به دستور وی بود که ناگزیر اینجانب که یکی از سربازان فدائیان اسلام بودم، مبادرت به تیراندازی به مشارالیه کردم و حالیه هم از مرگ باک ندارم. (563)
بالاخره با صدور رای دادگاه در آخرین جلسه، در حالی که دهها نفر از فدائیان اسلام، در بیرون دادگاه منتظر استماع رای بودند، عبدخدایی به دو سال حبس محکوم شد. ضمن اینکه بعد از شهادت نواب صفوی و یارانش، مجددا به همین جرم دستگیر و پس از محاکمه به هشت سال زندان محکوم شد که چهار سال آنرا در تهران و چهار سال دیگر آنرا را در زندان برازجان گذراند. (564)
نواب صفوی، ارادت خود را به محمد مهدی عبد خدایی، طی نوشته ای بر روی جلد قرآن اهدایی به وی، در فروردین 1333 ش، چنین اعلام کرده است:
هوالعزیز، رجب 1373 ه - ق، فروردین 1333 ه - ش. فرزندم مهدی عزیز. صفحه دلت باید آیینه ای باشد که حقایق قرآن در آن منعکس گردیده و از آن به قلوب دیگران رسیده محیط شما و اجتماع دور و نزدیک شما را منور کند. این قرآن و آن صفحه دل پاک شما. سلامی برای همیشه از دلم برایت و محبت خدا و محمد و آلش در دلت.
بیاری خدای توانا - سید مجتبی نواب صفوی. (565)
گفتنی است که طی یکسال و اندی پس از آن حادثه، شاید به دلیل شخصیت تعدیل شده سید حسین فاطمی، بنا بر دیدگاه عبد خدایی و فدائیان اسلام، روابط این جمعیت با وی بهبود یافت؛ چنانکه از ملاقاتهای سیدعبدالحسین واحدی با فاطمی پس از 30 تیر 1331 ش، و نیز نامه نواب صفوی به سید حسین فاطمی که در پاسخ نامه ای از وی نگاشته شده است، چنین برداشتی مشاهده می گردد. ملاحظه متن نامه نواب صفوی به وی، این حقیقت را روشن تر می سازد:
السلام من قلبی علی مولای حجة الله الثامن السلطان علی بن موسی الرضا علیه السلام هوالعزیز جناب آقای فاطمی بر شما و عموم وفاداران اسلام، برادران عزیز هوادار اسلام. نامه پرمهرتان زیارت شد. بحمدالله همه روزه براداران پیشروی می کنند و در روز عاشورا هم بهترین اجتماع آبرومند با کمال پیروزی در مسجد شاه برای بیان هدف مقدس حضرت سیدالشهداء تشکیل و نسبت به اجراء هدف مقدسشان احکام قرآن بیانات موثری ایراد گردید و آقای عبدخدایی عزیز هم از زندان آزاد گردیدند. و روز بروز از لحاظ عمق و باطن اجتماع بنیاد اخلاق و معارف اسلام بحول الله استوارتر گردیده - پیشروی می کنیم - و پیشروی قطعی ما به ظواهر نیست بلکه به کسب رضای خدا و ثبات قدم است و از هیچ سخنی مسلمان نباید ناراحت شود و بایستی ایمان پاک تشویق کننده جدی او باشد.
تهران - به یاری خدای توانا - سید مجتبی نواب صفوی (566)
پس از 30 تیر 1331 ش، دو ملاقات بین عبدالحسین واحدی و دکتر فاطمی که در آن زمان وزیر خارجه دکتر مصدق بود، صورت گرفت: ملاقات اول پیرامون صدور حکم اعدام نصرت الله قمی، ضارب دکتر زنگنه وزیر دولت رزم آرا انجام شد. نصرت الله قمی در زندان با نواب هم بند شد و آشنایی آن دو از همانجا شروع گردید. نواب صفوی از آنجا که معتقد بود وی یکی از وزرای متجاوز به اسلام را از پای در آورده است؛ اقداماتی برای رهایی او از اعدام صورت داد که قبلا اشاره شد. با صدور حکم اعدام نصرت الله قمی، نواب صفوی، نامه ای به دکتر مصدق نوشت و به وی چنین گوشزد کرد:
صرف نظر از محبتهایی که در طول زمان در حق شما کرده ام و در طول تاریخ ایران، مبارزات برادران من در حال به ثمر رسیدن بود و شما متاسفانه با زندانی کردن ما اسلام را غریب کردید. اما در شرایط حاضر یک مسلمان نصرت الله قمی که با دشمن متجاوز به حقوق مردم ایران جنگیده است و آن این بود که به طرف دکتر زنگنه وزیر فرهنگ رزم آرا شلیک کرده است شنیده می شود که قصد اعدام او را دارید. من از شما می خواهم اقدامات لازم را برای جلوگیری از این اعدام انجام دهید. (567)
سید عبدالحسین واحدی، برای رساندن این نامه به دکتر فاطمی در جلوی بیمارستانی که آیت الله کاشانی در آن بستری بود و فاطمی برای ملاقات آیت الله کاشانی، به آنجا می آمد، قرار ملاقات گذاشتند و سپس در محل ملاقات، به گفتگو نشستند. نخست دکتر فاطمی، از واحدی می پرسد که شما چرا به من تیراندازی کردید؟ واحدی پاسخ می دهد که متاسفانه شما به قول و قرارتان عمل نکردید و احکام اسلام را اجرا ننمودید و به جای آن برادران ما را زندانی و مورد اذیت و آزار قرار دادید. همچنین شما پای آمریکا را به ایران باز کردید. واحدی در آن دیدار، ضمن تسلیم نامه نواب صفوی به فاطمی، خواستار رهایی نصرت الله قمی از اعدام و آزادی عبد خدایی از زندان شد. (568)
در ملاقات دیگری که بین فاطمی و واحدی صورت گرفت، فاطمی خواستار حمایت فدائیان اسلام از وی، برای رسیدن به نخست وزیری شد. به نظر دکتر فاطمی، دکتر مصدق به دلیل کهولت سن، مناسب نخست وزیری نیست و بهتر آن است که او فقط رهبر ملیون باشد وی در مقابل حمایت فدائیان اسلام، قول همه نوع مساعدت را به آنها داد، در حالیکه واحدی تنها تضمین اجرای احکام اسلامی را از او می طلبید. (569) با وقوع کودتای 28 مرداد، این گفتگوها و توافقات به هیچ نتیجه ای نرسید و با سقوط دولت ملی، دور جدیدی از حکومت دیکتاتوری پهلوی در کشور، فرا رسید و مدتی بعد نیز سید حسین فاطمی پس از دستگیری، محاکمه و سپس اعدام شد.

ل - مواضع فکری فدائیان اسلام، در برابر سیاستهای دولت مصدق

پس از مسئله ترور دکتر فاطمی، فدائیان اسلام با پافشاری بر مواضع پیشین خود، در قبال دولت ملی، برای رهایی نواب صفوی نیز همچنان تلاش کردند، بطوریکه با صدور اعلامیه ای در 25/12/30، چنین اعلام کردند:
به هیئت حاکمه جنایتکار و خائن ایران اعلام می داریم، مدت مدیدی است که این حکومت جنایتکار و مزدور اجنبی که بدست فرزندان رشید و فداکار ایران یعنی فدائیان اسلام به حکومت رسیده و به اول کسی که خیانت و جنایت کرده اند همین فرزندان رشید اسلام و ایران بوده و مدت ده ماه تمام بلکه بیشتر است که یگانه فرزند رشید و دلسوخته اسلام و ایران یعنی حضرت سید مجتبی نواب صفوی را بدون جهت و عذری در زندان ظلم و جور و ستم نگهداشته اند و ما افراد از جان گذشته بدین وسیله اعلام می داریم تا مدت 5 روز باید و حتما باید به پرونده حضرت سید مجتبی نواب صفوی و سایر افراد معصوم و بی گناه فدائیان اسلام رسیدگی نموده، و نتیجه را به تمام جراید دنیا و ایران اطلاع داده و فورا آنها آزاد کنید و الا اگر در غیر اینصورت عمل نمایید به خدای لایزال قسم ریشه خیانت و جنایتتان را از بیخ و بن کنده و همگی را به دیار نیستی و عدم خواهیم فرستاد.
به یاری خدای بزرگ - فرزندان از جان گذشته اسلام و ایران (570)
در این دوران، علاوه بر فعالیت فدائیان اسلام برای نجات نواب صفوی، مبارزاتشان با حکومت پهلوی، دولت مصدق، احزاب و گروههای چپ کمونیستی مانند حزب توده و گروهها و جمعیتهای منحرف دینی مثل کسروی گری و بهائیت، همچنان ادامه داشت که برخوردهایشان با گروهها و احزاب در جای خود طرح خواهد. آنچه در اینجا گفتنی است، مسائل مربوط به عملکرد دولت ملی و موضعگیری فدائیان اسلام در قبال آن است.
اقدامات مصدق برای حال مسئله نفت و سامان دادن وضع اقتصادی کشور به جایی نرسید و تنها به جای انگلیس، آمریکا قرار بود جایگزین شرکتهای نفتی گردد، چنانکه کاظم حسیبی نماینده دولت ایران در مذاکره با نمایندگان بانک بین المللی گفت که در مذاکرات بانک بین المللی برای راه اندازی مجدد دستگاههای نفت، ما تقاضا کردیم کارشناسان آمریکایی به جای انگلیس به ایران بیایند، اما بانک موافقت نکرد. (571)
در چنین شرایطی فدائیان اسلام که نگران وضع نابسامان جامعه و اشتباهات عمده سیاسی دکتر مصدق و پافشاری وی بر نظریاتش بودند، در 11/1/31؛ یعنی یکروز پس از برقراری مجدد حکومت نظامی در آغاز سال 1331، با صدور اعلامیه ای، مردم را به شرکت در گردهمائی در مسجد سلطانی تهران، برای آگاهی از عملکردهای دولت مصدق دعوت کردند. متن اعلامیه مزبور که در روزنامه کیهان نیز به چاپ رسید، چنین است:
هو العزیز، بنام مقدس العلی حضرت صاحب جلالت پادشاه غائب جهان حضرت ولی عصر ارواحنا فداء، برادران غیور مسلمان عصر جمعه در مسجد شاه حاضر شوید تا پرده از جنایات مصدق برداریم. چون ممکن است بر بعضی اشتباه شده باشد و مصدق را بی غرض و خدمتگزار بدانند. اکنون که حکومت نظامی اعلام شده است و دنیاپرستان می ترسند برای پاره کردن ترس عمومی و ارائه دادن اسناد جنایت و سازشهای مصدق و همکارانشان عصر جمعه 15/1/31، از سه ساعت بعد از ظهر در مسجد سلطانی اجتماع دینی از طرف صفوف مقدس فدائیان اسلام برقرار است... (572)
گرچه حکومت نظامی از برگزاری این گردهمائی ممانعت به عمل آورد، اما همین اعلامیه نشانگر مواضع مخالف فدائیان اسلام با دولت مصدق است. اعتراضات جمعیت فدائیان اسلام، به عملکردهای غیراسلامی و مذاکرات دولت ملی با آمریکا همچنان ادامه داشت؛ به ویژه آنکه پس از پذیرش استعفای مصدق توسط شاه و صدور فرمان نخست وزیری احمد قوام و نیز قضایای مربوط به قیام مردم در 30 تیر 1331 و بالاخره روی کار آمدن مجدد دکتر مصدق، روند نزدیکی به آمریکا همچنان ادامه پیدا کرد.
اللهیار صالح در 22/5/31، از سوی دکتر مصدق به عنوان سفیر کبیر ایران در آمریکا دیپلماتیک ایران و انگلیس اعلام شد. متعاقب آن به تدریج ترومن و حزب دموکرات آمریکا به آخرین مراحل تلاششان مبنی بر نفوذ در ایران، به جای نفوذ و نقش انگلیس، نزدیک شدند.
فدائیان اسلام در این دوران حساس و سرنوشت ساز در روابط دیپلماتیک کشور با دول استعمار کننده از کشور، قدرت استعمارگر دیگری را جایگزین آن نمود و سرنوشت ملت را به دست استعمارگران جهانی سپرد، نواب صفوی، از همین منظر در برابر پیشنهاد مشترک چرچیل و ترومن، برای حل قضیه نفت ایران، با صدور پیامی در مورخ 16/6/1331، به جهت آگاهی بخشیدن افکار عمومی مردم از عواقب چنین پیشنهادهایی که در نهایت به ضرر ملت مسلمان ایران بود، مخالفت صریح فدائیان اسلام را بدین شرح اعلام کرد:
هو العزیز، پیام ترومن و چرچیل و پیشنهاد مشترک آنان بعنوان حل قضیه نفت بجز تحکیم مجدد مبانی ظلم و مصالح عمومی کشور نبوده و همانند آتشهای سوزانی در زیر خاکستر صبر ذخیره هنگام خطر و انجام وظیفه اند تا در آنگاه خاکستر وجود هر متجاوز رذلی را بیاری خدای توانا بدست باد فنا و زوال قطعی سپارند.
به یاری خدای توانا، فدائیان اسلام. (573)
نواب صفوی در این دوران تاریخی، دولت مصدق و جبهه ملی را ضمن هشدار به عبرت گرفتن از تاریخ همکاری با دولتهای استعماری، به بازگشت به احکام و دستورهای اسلام و اجرای احکام الهی فرا می خواند. در مقابل دولت مصدق، نه تنها به این دعوتهای هشدار دهنده رهبر فدائیان اسلام توجهی نکرد، بلکه بر ادامه بازداشت وی نیز اصرار ورزید. در اینجا لازم است به منظور آگاهی از طرز تفکر نواب صفوی و فدائیان اسلام در مواجهه با عملکرد دولت ملی، نگاهی بر بخشی از دست نوشته نواب بیفکنیم که در آن آمده است:
احکام حیات بخش اسلام بایستی سریعا اجرا شود، جاوید باد قرآن، نابود باد دشمنان اسلام و ایران. پریروز این بود، دیروز هم این بود، امروز هم اینست، فردا هم و تا آخر حیات و زندگی هم این خواهد بود. حال روی سخن ما با حق جویان و بی غرضان است. در دوران مبارزات (فرزندان اسلام) دقت و تامل کنید و سپس بیایید و دست از این دورویی ها و بی منطقی ها بردارید و خود را در کوره آتشین فضائل اسلام بگذارید و از رذائل و پلیدیها منزه شوید. آری از این عوض شدن پرده ها در مدت های کم درس عبرت بگیرید و هدف خود را سعادت بشر و همنوع خود که تنها در سایه تربیت عالی اسلام و اجرای احکام قرآن ممکن است، قرار بدهید. و بدنبال این هدف بزرگ و سعادت بخش با منطق و دلیل حرکت کنید.....(574)
در سال 1331 که تقریبا اعضای جمعیت فدائیان اسلام، به جز نواب آزاد شده بودند، فعالیت تبلیغی آنان، با دستور نواب گسترش یافت. مساجدی در تهران دائما محل فعالیت آنها بود و صدها نفر در جلسات عمومی و خصوصی جمعیت شرکت می کردند. واحدی، غالبا در مسجد لرزاده سخنرانی می کرد و جمع کثیری از اعضا و از جمله تقی امانی، شیخ قاسم اسلامی، کشوباف، قدیر خیاط، شیخ هاشمی، شیخ اسلامی و محمد حسن عبد خدایی (برادر محمد مهدی عبد خدایی) شرکت و فعالیت می کردند. گاهی هم در قالب کاروان تبلیغی به قم و یا شهرهای دیگر عزیمت می کردند. (575)
مدتی قبل از آزادی نواب صفوی از زندان، فدائیان اسلام اقدام به انتشار نشریه منشور برادری به منظور نشر افکار انقلابی خود کردند. قبل از این، دو روزنامه اصناف به مدیریت ابراهیم کریم آبادی و نبرد ملت، به مدیریت کرباسچیان، ناشر افکار و نظرهای این جمعیت بود ؛ ولی مدیر روزنامه اصناف به دلیل گرایش شدید به دکتر مصدق و ملیون، پس از ایجاد اختلاف میان نواب صفوی و مصدق، با حفظ احترام نواب صفوی، از ادامه همکاری و درج نظریات فدائیان اسلام امتناع کرد؛ اما کرباسچیان، مدیر روزنامه نبرد ملت، با تمام توان به درج عقاید و افکار این جمعیت تا دی ماه 1330 ش، می پرداخت. کرباسچیان از معدود نفراتی بود که با اجرای طرح تحصن فدائیان اسلام در زندان قصر، مخالفت کرده بود و با دربند کشیده شدن 51 نفر، اختلافات وی با عبدالحسین واحدی و صرافان، (طراحان اصلی تحصن) و دیگر اعضا شدند. همین امر سبب شد که فدائیان اسلام به فکر ایجاد و انتشار نشریه ای مستقل بیفتند. از این رو هفته نامه منشور برادری که امتیاز آن بنام آهنگ تهران) و به نام سید جعفر مرتضوی صادر شده بود، با مدیریت سید هاشم حسینی منتشر شد. (576)
آرم نشریه منشور برادری، ارگان فدائیان اسلام، پرچم لا اله الا الله، محمد رسول الله علی ولی الله بود. بالای این شعارها جمله هوالعزیز و در زیر آنها عبارت همه کار و همه چیز تنها برای خدا و در قسمت پایین پرچم سبز، جمله اسلام برتر از همه چیز و هیچ چیز برتر از اسلام نیست، نوشته شده بود.
بهای هر شماره یک ریال بود و کلیه مقدمات آن پیرامون مسائل علمی، اخلاقی و انقلابی اسلام نوشته می شد. سید محمد واحدی و سید محمد علی لواسانی در نویسندگی و چاپ و توزیع این نشریه همکاری زیادی داشتند. اولین شماره منشور برادری در حالی منتشر شد که نواب صفوی هنوز در زندان بود. این نشریه طلوع و غروبی اندک داشت؛ چنانکه عمر آن از اواخر سال 1331 ش تا اوایل سال 1332 ش، به بیش از 14 هفته نرسید.
به خاطر محتوای معنوی و انقلابی آن که با دولت مصدق و حکومت رضا شاه ضدیت داشت، به زودی دستور توقیف آن از سوی دولت صادر شد. (577)

م - برخوردهای فکری و فیزیکی فدائیان اسلام با تشکیلات حزب توده

چنانکه قبلا اشاره شد، فدائیان اسلام با ماهیت وجودی تشکیلات حزب توده، به دلیل وابستگی فکری و حزبی به بلوک شرق و به ویژه شوروی - مخالف بودند. آنها ترویج مرام کمونیستی را در واقع تحدید مذهب در جامعه می دانستند، به مقابله با آن برخاستند. فدائیان اسلام با داشتن چنین دیدگاهی، با هر گونه فعالیت علنی این حزب در اماکن عمومی، باشگاهها، کارخانجات و مراکز عمومی برخوردی جدی داشتند. به همین دلیل غالبا گردهمائی سیاسی حزب توده، به درگیری با اعضای جمعیت فدائیان اسلام می انجامید و بعضا از برگزاری چنین برنامه هایی جلوگیری به عمل می آمد؛ چنانکه از برگزاری گردهمائی سیاسی حزب توده در اول شهریور 1329 ش، در میدان فوزیه (امام حسین فعلی) تهران توسط این جمعیت، ممانعت به عمل آمد. (578) اعضای فدائیان اسلام در قم نیز با انتشار اعلامیه ای رسمی، از فرمانداری این شهر خواستند تا از فعالیت حزب توده در انحراف افکار جوانان در محل باشگاه پولاد این شهر، جلوگیری نمایند و ضمن آن تهدید کردند که در صورت عدم اقدام فرمانداری، خود وارد عمل خواهند شد. (579)
نواب صفوی در زندان، طی سخنرانی مفصلی در جمع ملاقات کنندگان علیه حزب توده از روزنامه های وابسته به فدائیان اسلام و ناشر افکار این جمعیت خواست تا نسبت به مندرجات کتاب نگهبانان سحر و افسون، از انتشارات این حزب، عکس العمل شدیدی نشان دهند. (580) بویژه آنکه در بهمن ماه 1330 ش، در زندان درگیری شدیدی بین توده ایها و فدائیان اسلام روی داد که مامورین به ضرب و جرح فدائیان اسلام پرداختند و در نتیجه تعدادی از طرفین مجروح شدند. (581) وقوع این حادثه بهانه ای به دست دولت داد تا قرار آزادی 14 نفر از متحصنین باقی مانده در زندان را لغو کند. مسئله اعتصاب غذای نواب در زندان نیز پس از این جریان صورت گرفت. نواب صفوی در باره این حادثه و علل آن گفته است:
پیش آمد اخیر در نتیجه طرح نقشه زندانیان سیاسی (توده ای) بوده که مامورین را اغفال نموده و برادران دینی را به جان یکدیگر اندازد. زیرا بین کاشانی و دربار و دولت را موافقت شده بود که از زندان آزاد شوم چون زندانیان سیاسی (توده ای) متوجه شدند چنانچه آزاد شوم با مرام و مسلک آنها مبارزه می کنم و حزب توده وجود نخواهد داشت، ایادی حزب مزبور فعالیت کردند که از زندان آزاد نشوم و دولت در این مورد تقصیری ندارد.(582) نواب صفوی در ادامه اظهاراتش از مامور ویژه می خواهد که سخنانش را به ریاست کل شهربانی منتقل کند و ایشان با آیت الله کاشانی مذاکره نمایند که عدم آزادی نواب، به نفع رهبران حزب توده تمام خواهد شد. مامور ویژه نیز گزارش می کند که توده ایها در نظر دارند با اعزام سیصد نفر از افراد ورزیده خود در جلو زندان، فدائیان اسلام را تحریک به مبارزه نموده، مقدمات ایجاد اغتشاش دامنه داری را در زندان فراهم آورند. (583) پیش از این قضیه نیز زندانیان توده ای ضمن خواندن سرود حزبی به زبان فارسی و ترکی در حیاط زندان، اقدام به تحریک فدائیان اسلام می کردند؛ چنانکه فدائیان اسلام هر بار با شعار صلوات و تکبیر، نسبت به آنها عکس العمل نشان می دادند. (584)
چنین مخالفتهایی در بسیاری از موارد از سوی فدائیان اسلام ابراز گردیده است. چنانکه نواب صفوی در ملاقاتی با حائری زاده، ضمن گله مندی از آیت الله کاشانی، به وی گفت که دکتر مصدق، با نادیده گرفتن قوانین و مقررات اسلامی، به توده ایها قدرت داده است و فعلا خطر کمونیسم کشور را تهدید می کند. نواب، از حائری زاده خواست تا از دولت و آیت الله کاشانی، تقاضای تجدید نظر در عملکرد خود و اصلاح وضع ناگوار کشور را بنماید. حائری زاده، در پاسخ عنوان کرد که آیت الله کاشانی هیچگونه تقصیری ندارد. هر پیشنهادی به دولت می دهد، مورد قبول واقع نمی گردد و آقای مصدق با فکر شخص خود و بدون مشورت با دیگران کار می کند و علت پیشرفت توده ایها نیز سیاست غلط دولت می باشد، (585) آنچه بیان گردید، نشانگر عدم سکوت فدائیان اسلام در قبال حزب توده در جامعه و مقابله جدی با تشکیلات حزب توده می باشد؛ تا جایی که فدائیان اسلام تصمیم گرفتند که با ایجاد اتحادیه کارگران فدائیان اسلام، از حقوق کارگران مسلمان، مطابق قانون اسلام دفاع کنند. در واقع ایجاد تشکیلات مخفی چنین اتحادیه ای، در برابر نفوذ توده ایها در کارخانجات و در میان کارگران صورت گرفت؛ (586) چنانکه پس از تاسیس این اتحادیه فدائیان اسلام، فعالیت محدود خود را در برخی از کارخانه ها از جمله سیمان که توده ایها نفوذ زیادی در آن داشتند، آغاز و به عضوگیری مخفی اقدام کردند. سفر تبلیغی حاج ابراهیم صرافان و خلیل طهماسبی به شهرضا و حضور آنان در کارخانه های وطن و کارخانه پشم حوالی این شهر و انجام تبلیغات دینی و سیاسی در همین راستا می توان ارزیابی کرد. (587)
در مجموع، نواب صفوی با اندیشه ضد اسلامی کمونیسم که می گوید برای رسیدن به هدف می توان وسیله را توجیه کرد، سخت مخالف بودند و هرگز حاضر نبود برای رسیدن به هدف راهی ناپسند را برگزیند؛ از این رو زمانی که سردمداران حزب توده در زندان بارها پیشنهاد همکاری در براندازی رژیم پهلوی را که هدف مشترکشان بود - دادند، نواب صفوی با توجه به اندیشه اسلامی خویش هرگز این راه را برای رسیدن به هدف برنگزید و به آن ها گفت: من همانگونه که با شاه و مصدق و دیگران در جبهه های مختلف می جنگم، با کمونیست نیز سر جنگ دارم و هرگز نمی توانم با دشمن خود و دشمن دین و ملت، سازش نمایم و بر این مخالفت نیز تا پایان عمر خود پافشاری نمود. (588)

پیامبر اکرم (ص) : نَجَاةُ المُؤمِنِ فِی حِفظِ لِسَانِهِ

طیبه شجره انقلاب

طیبه شجره انقلاب - داود امینی 
بسمه تعالی - قرآن مجید در آیه 12 سوره ابراهیم می‌فرماید: الم ترکیف ضرب الله مثلا کلمة طیبة کشجرة طیبه اصلها ثابت و فرعها فی‌السماء حرکت امام خمینی(ره) یکی از مصادیق سخن پاک است که همان ویژگی‌های آیه شریفه را در این حرکت می‌توان دید من جمله: این که این انقلاب ریشه‌اش ثابت و استوار است، آثارش مثل شاخه‌های درخت آشکار و این که همیشه ثمر دارد و ثمره آن به اذن رب است و ... در دو آیه بعد می‌فرماید: و مثل کلمة خبیثة کشجرة خبیثة...  اما در مقابل، کلمه خبیثه مانند درخت خبیث است و ویژگی آن این است که چون ریشه ندارد( ریشه اش از زمین کنده شده) ثبات و قرار ندارد.
   از این رو 22 بهمن 57، تحولی عظیم و شگرف و به کلام رهبر کبیر انقلاب اسلامی امام امت، معجزه الهی در تاریخ ایران بلکه جهان اسلام و حتی جهان بشریت رخ داد  که همه متفکرین، تحلیل‌گران علوم سیاسی، تاریخ‌نگاران و سیاست‌مداران دنیا را به حیرت و تعجب واداشت. شیخ زکزاکی‌ها، شهید نمر باقرالنمرها، شهید صدرها، سید حسن نصرالله و ... همه تربیت شدگان این مکتبند. شهید صدر گفت: در خمینی ذوب شوید چنان که خمینی در اسلام ذوب شد. مردم انقلابی ایران اسلامی به همین دلیل به دعوت رهبر عزیزشان پاسخ گفتند و بار دیگر با حضور حماسی در راهپیمایی یوم‌الله 22 بهمن، بار دیگر حیرت جهانیان را برانگیختند. سلام و درود خدا بر این مردم مسلمان انقلابی باد.

مقدمه مقاله داود امینی درمورد حاج آقا نورالله نجفی اصفهانی

حاج آقا نورالله نجفی اصفهانی

نهضت ضد استبدادی و عدالت‌خواهانة مشروطیت ملت مسلمان ایران، یکی از درخشان‌ترین و مهم‌ترین رویدادهای سیاسی اجتماعی ایران پس از اسلام می‌باشد. هدایت و رهبری دینی مشروطه‌خواهان اصفهان، به‌دست حاج آقا نورالله نجفی اصفهانی نیز، موقعیت برجسته‌ای به رهبری علما در مشروطیت و تأثیرگذاری این خطه از سرزمینمان، در انقلاب مشروطه بخشید. انقلاب مشروطیت، با بهره‌گیری از فضای مذهبی شهر اصفهان و حضور عالمی روحانی در رأس آن، خط بطلانی بر حکم‌فرمایی ظل‌السلطان کشید و تأثیر عمیق و انکارناپذیری بر وضعیت اجتماعی و اقتصادی آن شهر و همگامی با مشروطه‌خواهان کشور، به رهبری آن عالم روشن‌فکر نهاد.

افکار و سلیقه‌هایی که در مناطق مختلف ایران در دوران انقلاب مشروطیت گرد رهبران نهضت حلقه زد، یکسان و با یک انگیزه نبود. بسیاری از فعالان و رهبران محلی و منطقه‌ای مشروطه، از ظن خود یار نهضت و مددکار رهبران آن گردیدند. مشروطه در تهران، تبریز و اصفهان، در قالب یک اندیشه قابل تحلیل نیست.

مشروطیت در اصفهان، هرگز به آرمان‌های لیبرالیستی غربی و ملی‌گرایانه استوار نبود و دست مداخله‌گر عوامل آشکار و پنهان استعمار خارجی، در هدایت و حمایت آن نقشی نداشته و با بهره‌گیری از فضای مذهبی، موقعیت و اقتدار مراجع تقلید اصفهان، به ایفای نقش کم‌نظیر و ناشناختة خود، درجهت منافع مردم پرداخته است.

درواقع، پرداختن به شخصیت‌های عصر مشروطیت و رهبران مشروطه‌خواهان و تحلیل اندیشه و عمل آنها، در گرو تبیین فضای پیرامون این اشخاص است. مشروطیت را در اصفهان بدون شناخت اندیشه و افکار و عملکرد رهبری آن، «حاج آقا نورالله نجفی اصفهانی» می‌توان تبیین ساخت.

   شخصیت سیاسی و اندیشة دینمدارانة حاج آقا نورالله، در برهه‌های مختلف زندگی، از جایگاه مهم و تأثیرگذاری در تاریخ کشورمان برخوردار است. حاج آقا نورالله، ازجمله رهبران روشنفکر و آگاه روحانی است که از حوزة علمیة اصفهان، یکی از محورهای علمی و دینی تشیع در چهار قرن اخیر ایران برخاست و توانست در چهار مقطع حساس از زندگی پربار خود، نقش و نفوذ عمده‌ای در عرصه سیاست و دیانت و اصلاح امور مسلمانان ایفا نماید.

نخست، در فرونشاندن شورش و تهاجمات بابیه در روستای سده اصفهان، در سال 1307ق. که با انگیزة دینی و مبارزه با آن فرقة ضاله، در کنار برادرش آقا نجفی از علمای برجستة اصفهان صورت گرفت. دومین عرصة تجربة مبارزاتی حاج آقا نورالله، در رخدادهای نهضت تنباکو رقم خورد که در راستای انفاذ حکم قاطع و شرعی آیت‌الله میرزای شیرازی و مبارزه با استیلای استعمار انگلیس بر کشورمان، ایستادگی و مقاومت نمود. پانزده سال بعد از آن حادثه عظیم، یکی از مهم‌ترین عرصه‌های تلاش و مجاهدت سیاسی مصرانة حاج آقا نورالله، در قالب رهبری سیاسی نهضت مشروطه در اصفهان و بخش جنوبی ایران نمایان گشت که موفق به تشکیل انجمن مقدس ملی اصفهان و مطرح کردن مشروطه از منظر دین گردید.

   چهارمین و آخرین عرصة تلاش و تعامل دینی سیاسی حاج آقا نورالله که سرانجام شهادت داشت، در اوایل دورة پادشاهی رضاشاه، علیه اجرای سیاست‌های دین‌ستیزانة غرب و غربگراها، با بهانة مبارزه با قانون نظام‌وظیفة اجباری طلاب علوم دینی و مهاجرت وی و یاران روحانیش از سراسر کشور به قم، صورت گرفت.

بسمه تعالی

تقدیرنامه

پدر گرامی شهید گران‌قدر

   همان‌طورکه حضرت امام خمینی(ره) و مقام معظم رهبری حضرت آیت‌الله خامنه‌ای(مدظله‌العالی) تاکید فراوان بر تکریم و خدمت به خانواده شهدا داشته و دارند، بنابراین بر خود وظیفه می‌دانیم تا خدمت‌گزار این عزیزان باشیم. ترویج فرهنگ ایثار و شهادت و تکریم از خانواده شهدا و ایثارگران، همواره وظیفه و رسالت همه مسئولان و مردم است. ازاین‌رو تلاش می‌کنیم تا با دیدار از خانواده شهدا، سبب شادی آن‌ها شده و از صبر و ایثار آنان قدردانی کنیم. خانواده شهدا با بصیرت کامل و الگوپذیری از امیرالمؤمنین علی(ع) پیرو و گوش به‌فرمان ولایت فقیه هستند. آن بزرگ‌واران، از شاخصه‌های نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران به‌شمار می‌آیند. ملت و دولت باید تلاش کنند تا در سالی که ازسوی مقام معظم رهبری، به‌نام «دولت و ملت؛ هم‌دلی و هم‌زبانی» مزین شده، با الگوپذیری از امام شهدا و راه شهیدان ، بر قدرت، عظمت و یک‌پارچگی ایران اسلامی بیفزایند. همه ما مدیون شهدا و ایثارگران هستیم و باید قدردان این عزیزان باشیم؛ چراکه آرامش و آسایش ما از همین ایثارگران و مدیون فداکاری و ایثار آن‌ها است. امروز به برکت خون شهدا، شاهد بلوغ کامل جوانان ایران هستیم.

   هرگز از نقش چمش‌گیر پدران، مادران و همسران شهدا در دوران انقلاب و دفاع مقدس غافل نخواهیم شد. شهدا با اهدای خون خود، پایه‌های نظام مقدس جمهوری اسلامی را برای همیشه محکم و استوار کرده و بارقه امید را در دل مستکبران و بدخواهان ایران اسلامی نابود کردند.

   به‌فرموده رهبر کبیر انقلاب اسلامی و مقام معظم رهبری، خانواده شهدا افضل هستند. ازاین‌رو با توجه به‌ضرورت سپاس از خانواده معظم شهدا و ایثارگران و با مغتنم دانستن سیزده رجب، سالروز ولادت حضرت علی(ع) و روز پدر، فرصت را مناسب برای بازخوانی جایگاه پدران شهدا می‌دانیم. امیدواریم بتوانیم مشکلات کشور عزیزمان را با رهبری مقام معظم رهبری، مرتفع کنیم و با همراهی خانواده معظم شهدا و به‌ویژه پدران گران‌‌قدر شهیدان، زمینه‌را برای ظهور امام زمان(عج) فراهم سازیم.

سخنرانی داود امینی: از نظریه‌های جدید ارزشیابی اسناد در دنیا پیروی کنیم

داود امینی در سخنرانی خود در نشست آرشیو ملی ایران، در 19 اسفند 93، با موضوع «تأثیر ارزشیابی اسناد، در تنظیم و توصیف آن» گفت:

      اساسا، بین اصول آرشیوی برای ارزش‌یابی اسناد و ملاک و سازوکارهای عملیاتی لازم برای ارزش‌یابی، در نظریات آرشیودارهای جهان، تفاوت‌هایی دیده می‌شود. علی‌رغم این واقعیت که از نظر تئوری، بر اهمیت ارزش اسنادی تأکید می‌شود، ولی در بیش‌تر کشورها، ارزیابی ارزش اطلاعاتی اسناد، نقش مهمی در ارزش‌یابی آن‌ها دارد.

 امینی اضافه کرد: براساس نظریه تئودور شلنبرگ آمریکایی، دو نوع ارزش در اسناد دولتی قابل تشخیص است که او، آن‌ها را به دو دسته ارزش‌های اولیه و ارزش‌های ثانویه تقسیم کرده است.

       شلنبرگ، ارزش‌های اولیه و ثانویه اسناد را مشتمل بر کاربردهایی معرفی کرده که سوابق به خاطر آن‌ها تولید شده است: تشخیص ارزش اولیة سوابق، در صلاحیت دستگاه ایجاد کننده است. هر سازمان می‌باید هیئتی از اشخاص مطلع در امور اسناد و تشکیلات، جهت رسیدگی به موضوع و تعیین ارزش‌های اولیه اسناد برگزیند. آرشیو ملی ایران هم پس از تأسیس از این نظریات پیروی کرده است.

   بی‌تردید کارشناسان اسناد که همان آرشیودارها می‌باشند، به‌عنوان مرجع صلاحیت‌دار تشخیص ارزش‌های ثانویة اسناد شناخته شده‌اند. بنابراین، تعیین ارزش‌های اطلاعاتی و تحقیقاتی اسناد، در صلاحیت کارشناسان ارزش‌یاب اسناد ملی می‌باشد.

    امینی در سخنانش ادامه داد: ارزش ثانویه از دید شلنبرگ، ارزش‌هایی است که سابقه از نظر تولید‌کننده، سازمان‌های دیگر یا افراد مختلف و به‌ویژه پژوهش‌گران دارد. درواقع ارزش‌های ثانویه، ارزش‌هایی است که سند به خاطر آن تولید نشده است و استفاده کنندگان هم بیش‌تر کسانی دیگر، جدا از تولید‌کنندگان یا دریافت‌کنندگان آن، هستند. شلنبرگ، عامل شناسایی ارزش‌های ثانویه را بر مبنای دو موضوع ارزش استنادی و ارزش اطلاعاتی(تحقیقی) می‌داند.

    وظیفة اساسی آرشیو ملی، بررسی، ارزش‌یابی و تفکیک سوابق و پرونده‌های راکد سازمان‌های دولتی و وابسته به دولت، به منظور تعیین اسناد با ارزش و اوراق امحائی می‌باشد. سند با ارزش، عموماً دارای ارزش استنادی و یا ارزش تحقیقی است.

   بدین‌ترتیب برای بررسی و ارزش‌یابی هررشته پرونده، ابتدا می‌باید رابطة میان پرونده‌ها از یک‌سو و سازمان مربوط با سایر سازمان‌ها ازسوی‌دیگر، مشخص و درک شود. پرونده‌ها، زاییدة فعالیت‌های سازمان‌ها و افراد آن است. طرز تشکیل و مفهوم و ارزش آن‌ها، بستگی به منشأ فعالیت‌ها دارد. اگر منشأ، نوع فعالیت و ارتباط آن با سایر پرونده‌ها و نیز سبب پیدایش آنها مشخص و قابل درک نباشد، ارزش آن پرونده‌ها نیز مبهم و نامشخص خواهد بود.

   کارشناس ارزش‌یابی اسناد، می‌باید با روش‌های تعیین ارزش‌یابی تحقیقی اسناد هم آشنایی داشته باشد.  کارشناس ارزش‌یابی اسناد، نباید دایرة اطلاعات عمومی خود را منحصر به یک یا دو رشته کرده و با نگاهی محدود به ارزش تحقیقی اسناد، در هنگام ارزش‌یابی اسناد تنها به آن‌ها بپردازد.  تعیین ارزش‌های تحقیقی اسناد، دارای اصول و روش‌های کلی می‌باشد. در ارزش‌یابی اسناد، می‌باید این اصول و روش‌های کلی برای تعیین ارزش‌های تحقیقی اسناد درنظر گرفته شود.

   امینی افزود: برطبق نظریه جنکینسون انگلیسی، ارزش‌یابی اسناد دولتی به عهده مسئولان ادرات دولتی گذاشته شده است و پس از اظهار نظر آنها، کارشناس ارزشیابی اسناد آرشیو ملی اقدام می‌کند که در آرشیو ملی ایران از ابتدای تأسیس تاکنون از همین نظریه‌های شلنبرگ و جنکینسون، پیروی می‌شود.

   یکی از مشکل‌ترین وظیفه در حوزه ارزش‌یابی اسناد، تعیین و تعریف ملاک‌ها در‌مورد اسنادی است که باید حفظ و نگه‌داری شود. در آرشیو ملی کشورمان، کارشناس ارزش‌یابی اسناد، پس از اخذ رأی شوارای اسناد ملی، نسبت به تعیین و تکلیف اسناد ادارات دولتی مطابق با مصوبات شورای مزبور، اقدام می‌کند.

   نحوة همکاری کارشناسان ارزش‌یابی اسناد‌ با سازمان‌های دولتی، در مراحل مختلف کار  متفاوت می‌باشد. مثلاً در کشورهای فرانسه و انگلستان، کارشناسان اسناد به‌عنوان رابط دائم در سازمان‌ها مقیم هستند و یا مستمراً با سازمان معینی در تماس می‌باشند. در این دو کشور و دانمارک و آمریکا، برنامة امحا و فهرست مشروح اوراقی که زائد تشخیص داده می‌شود، به‌وسیلة سازمان‌های دولتی و با مشورت نمایندگان آرشیو تنظیم می‌شود و برای تصویب نهائی به آرشیو ملی تسلیم می‌گردد.

   امینی با مقایسه تطبیقی آرشیو ملی کشورمان با آرشیو ملی کانادا گفت: در دو سه دهه اخیر قانون آرشیو کانادا، این ملاک‌ها را از طریق نظریه‌های ارزش‌یابی کلان دنبال کرده است. برخی دیگر از آرشیوهای پیشرفته جهان مثل نروژ، هلند، آمریکا نیز، هم‌اکنون از نظریه‌های جدیدی همچون ارزش‌یابی عملکردی، ارزشیابی کلان، ارزشیابی تحلیلی و غیره که در واقع از بالا به پایین است و عملکردها، وظایف و جایگاه سازمانی را در ارزشیابی اسناد ملاک قرار می‌دهند، پیروی می‌کنند.  لازم است آرشیو ملی ایران نیز، با توجه به تغییر رویه ارزشیابی اسناد در کشورهای پیشرفته جهان، با تغییر قانون و آیین‌نامه‌هایش که مربوط به سال 1351 است، به پیروی از نظریه‌های جدید علم آرشیو در ارزش‌یابی اسناد که در آرشیو های پیشرفته دنیا عمل می‌شود، روی آورد.